نور از پنجره کنج اتاق به داخل تازه راه پیدا کرده بود و ان
نور از پنجره کنج اتاق به داخل تازه راه پیدا کرده بود و انگار تازه خورشید به آسمان راه یافته بود ...به هر زحمتی که بود خودم را از رختخواب کندم و لباس هایم را عوض کردم و بدون صبحانه خودم را به سرویس محل کار رساندم ...ابرها زحمت خورشید را داشتن بی اثر میکردن و تمام آسمان را پر از خودشان می کردند و فکرم مشغول این کرده بودم که به موقع برسم به قدم هایم سرعت دادم ناگهان صدای مهیبی توجه همه رو متوجه خودش کرد تا برگشتم به پشت سرم ماشین سرویس اداره بود که در آتش می سوخت پاهایم سست شد ....
۹۶۱
۲۴ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.