سناریو اوسیم: p:1
سناریو اوسیم: p:1
وقتی چشمامو باز کردم...احساس ارومی کردم....اغوشش....انچنان گرم بود...که ناخوداگاه زدم زیر گریه....
«مادر میسا(اسمش یادم نی-_-)+ ایکو- دازای* پدرشون•»
با صدای ارام بخشش گفت
+هیس کوچولو گریه نکن^^
-مامان مامان
+جانم
-میشه بغلش کنمممم
+هوم....اخه....خیلی کوچیکه نمیشه
*اونه چان نمیتونی میندازیش
-تو ساکت شو-_-
* وادا...°^°
+این حرفا رو از کجا یاد گرفتین؟
«صدای باز شدن در»
-پدررررر
«خلاصه ایکو و دازای پریدن و پدرشونو بغل کردن»
+سلام^^
•سلام...ببینم...حال دختر کوچولو چطوره؟«گرفتن میسا تو اغوشش»
میسا با چشمای ابیش به پدرش خیره شده بود...(اهم....میسا تا پنج سالگی چشاش ابی بود که دلیلشم تو پارتای بعد میگم)
•سلام کوچولو....به خانواده اوسامو خوش اومدی^^
-پدر...میشه بچرو بغل کنم؟
•بچه اسم داره...اسمشم میساس،باشه
+اخه...
•اخه نداره....بزار خواهر کوچولوشونو بغل کنن^^
-«گرفتن میسا»چقد کوچولوعه
*نه په میخای بزرگ باشه-_-
-دازای
*ب...بله؟
-خفه شو-_-
*...چش-_-
کمکم خسته شده بودم و خوابم برده بود....
•چقد اروم خوابیده....
-حق داره....فردا نباید زود پاشه بره مدرسه-_-
*پدر....
•بله؟
*شما...چرا...دیر میای خونه؟
+دازای....وقته خوابه برو بخواب
*«اندر ذهن:همیشه وقتی اینو میپرسم جوابی بهم نمیدن»چشم...
-پاشو پاشو تنبل
*ای بابا
-«گذاشتن میسا تو گهواره»«گرفتن گوش دازای و رفتن»
*اخ اخخخخخ
-ساکتتت
+ایکو با داداشت مهربون باش
-چشم«ول کردن گوش دازای»
*اخ....ایکو دست بزن داره-_-
•وقتشه بچه کوچولو ها برن تو اتاقاشون بخوابن^^«بهو گوشیش زنگ میخوره»الو...«بعد چند دقیقه»من دارم میرم....خدافظ
-خدافظ
+اخه این موقع کجا؟
•فعلا...
+خدافظ
*همیشه همینه....خدافظ
«صدای گریه میسا»
*دوباره شروع شد؛ -؛
-؛؛؛-؛؛؛
+برین بگیرین بخوابین
-اه
*جدن....مامان میشه برامون قصه بگی؟
+اره حتما^^
دازای و ایکو رفتن کنار مادرشون دراز کشیدن
+یه روزی و روزگاری.....یه دختر کوچولو بود که با یه پرنسس ازدواج کرد
*نمیشه با یه هیولا ازدواج کنه؟
-دازای ساکت«پس کله شدن به دازای»
+اهم....شاهزاده یه روز برای یه کاری میره بیرون از قصر....وقتی نبوده... دازای و ایکو خوابشون برده؟ چه زود...
___________
اینم از این پارت....تا پارت بعد....فعلا^^
وقتی چشمامو باز کردم...احساس ارومی کردم....اغوشش....انچنان گرم بود...که ناخوداگاه زدم زیر گریه....
«مادر میسا(اسمش یادم نی-_-)+ ایکو- دازای* پدرشون•»
با صدای ارام بخشش گفت
+هیس کوچولو گریه نکن^^
-مامان مامان
+جانم
-میشه بغلش کنمممم
+هوم....اخه....خیلی کوچیکه نمیشه
*اونه چان نمیتونی میندازیش
-تو ساکت شو-_-
* وادا...°^°
+این حرفا رو از کجا یاد گرفتین؟
«صدای باز شدن در»
-پدررررر
«خلاصه ایکو و دازای پریدن و پدرشونو بغل کردن»
+سلام^^
•سلام...ببینم...حال دختر کوچولو چطوره؟«گرفتن میسا تو اغوشش»
میسا با چشمای ابیش به پدرش خیره شده بود...(اهم....میسا تا پنج سالگی چشاش ابی بود که دلیلشم تو پارتای بعد میگم)
•سلام کوچولو....به خانواده اوسامو خوش اومدی^^
-پدر...میشه بچرو بغل کنم؟
•بچه اسم داره...اسمشم میساس،باشه
+اخه...
•اخه نداره....بزار خواهر کوچولوشونو بغل کنن^^
-«گرفتن میسا»چقد کوچولوعه
*نه په میخای بزرگ باشه-_-
-دازای
*ب...بله؟
-خفه شو-_-
*...چش-_-
کمکم خسته شده بودم و خوابم برده بود....
•چقد اروم خوابیده....
-حق داره....فردا نباید زود پاشه بره مدرسه-_-
*پدر....
•بله؟
*شما...چرا...دیر میای خونه؟
+دازای....وقته خوابه برو بخواب
*«اندر ذهن:همیشه وقتی اینو میپرسم جوابی بهم نمیدن»چشم...
-پاشو پاشو تنبل
*ای بابا
-«گذاشتن میسا تو گهواره»«گرفتن گوش دازای و رفتن»
*اخ اخخخخخ
-ساکتتت
+ایکو با داداشت مهربون باش
-چشم«ول کردن گوش دازای»
*اخ....ایکو دست بزن داره-_-
•وقتشه بچه کوچولو ها برن تو اتاقاشون بخوابن^^«بهو گوشیش زنگ میخوره»الو...«بعد چند دقیقه»من دارم میرم....خدافظ
-خدافظ
+اخه این موقع کجا؟
•فعلا...
+خدافظ
*همیشه همینه....خدافظ
«صدای گریه میسا»
*دوباره شروع شد؛ -؛
-؛؛؛-؛؛؛
+برین بگیرین بخوابین
-اه
*جدن....مامان میشه برامون قصه بگی؟
+اره حتما^^
دازای و ایکو رفتن کنار مادرشون دراز کشیدن
+یه روزی و روزگاری.....یه دختر کوچولو بود که با یه پرنسس ازدواج کرد
*نمیشه با یه هیولا ازدواج کنه؟
-دازای ساکت«پس کله شدن به دازای»
+اهم....شاهزاده یه روز برای یه کاری میره بیرون از قصر....وقتی نبوده... دازای و ایکو خوابشون برده؟ چه زود...
___________
اینم از این پارت....تا پارت بعد....فعلا^^
۲.۷k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.