شبی که ماه زیبا بود
کوفته برنجی هایی که از اون پسر گرفتم را بردم تو پارک ایچون خوردم و داشتم ب آسمون نگاه میکردم،آسمون پر از ستاره بود و ماه میدرخشید و انگار ماه باهام حرف میزد من عاشق ماهم هر وقت که به ماه نگاه میکنم حس خوبی بهم دست میده از روی صندلی پاشدم و قدم زنان ب طرف خانه میرفتم که یهو پام گیر کرد ب سنگ و خوردم زمین که دیدم یکی دستشو آورد جلوم دستشو گرفتم و آروم آروم کمکم کرد پاشم وقتی سرما آوردم بالا دیدم ی پسره بهش گفتم ممنون گفت کاری نکردم...
بهم گفت اسمت چیه ؟ گفتم یوری سان و اسم تو چیه؟.....گفت اسمم کی هون گفتم خوشبختم گفت چندسالته؟توی این محل زندگی میکنی ؟
گفتم 23سالمه و اوهم توی این محله زندگی میکنم ......
گفت من تازه اومدم تو این محل و 20سالمه
گفتم خوبه ...گفتم من باید برم هی کون گفت باشه خداحافظی کرد و رفتم خونه ، رفتم لباساما شستم و بردم توی تراس که چشم افتاد ب آپارتمان روبه روییه دیدم صدای آهنگ میاد و پارتی گرفتن
با خودم گفتم خوش ب حالش پارتی گرفتن هعیییی...یکم شک داشتم که این پسر امروزی که ماسک زده بود همونیه که دیشب داشت ماه را نگاه میکرد.........
(پارت3)
#رمان #رمان_عاشقانه #عشق #کره_جنوبی #سریال_کره_ای #رمان_کره_ای
بهم گفت اسمت چیه ؟ گفتم یوری سان و اسم تو چیه؟.....گفت اسمم کی هون گفتم خوشبختم گفت چندسالته؟توی این محل زندگی میکنی ؟
گفتم 23سالمه و اوهم توی این محله زندگی میکنم ......
گفت من تازه اومدم تو این محل و 20سالمه
گفتم خوبه ...گفتم من باید برم هی کون گفت باشه خداحافظی کرد و رفتم خونه ، رفتم لباساما شستم و بردم توی تراس که چشم افتاد ب آپارتمان روبه روییه دیدم صدای آهنگ میاد و پارتی گرفتن
با خودم گفتم خوش ب حالش پارتی گرفتن هعیییی...یکم شک داشتم که این پسر امروزی که ماسک زده بود همونیه که دیشب داشت ماه را نگاه میکرد.........
(پارت3)
#رمان #رمان_عاشقانه #عشق #کره_جنوبی #سریال_کره_ای #رمان_کره_ای
۱.۹k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.