پارت چهار

پارت چهار
بعد از برگشت ریندو و خوردن اون قرصا رفتیم شام بخوریم. بعد از شام بدنم کم کم شرو کردن به داغ شدن داشتم انگار داشتن تب میکردم و سر گیجه گرفته بودم رفتم تو اتاقمو رو تختم دراز کشیدم.
عرق سرد کرده بودمو نفس کشیدن برام سخت بود بعد تز یک دقیقه ریندو اومد پیشمو کنارش نشست،شروع کرد به نوازش موهامو یه دستمال خنک گذاشت روی پیشونیم و تز اونجایی که یه الفای قالب بود فرموناشو ازاد کرد تا تاثیر خواب اوری روم داشته باشه و خب داشت و خبل از به خواب رفتنم تنها ‌چیزی که شنیدم ریندو بچد که می‌گفت:
[استراحت کن فردا خوب میشی آنیکی]
و بعد خوابم برد.
ویو ریندو*
خوابش برده ولی هنوزم تب داره
کنارش دراز کشیدمو بغلش کردم ولی حدودای ساعت ۲ و ۳ خوابم برد.
صبح با صدای زنگ گوشی ران بیدار شدم گوشی رو برداشتم و جواب دادم.
[چی میخوای]
{فک کنم به ران زنگ زدم نه تو گوشیو بده بهش کارش دارم}
[تو مثلا با داداش من چیکار داری؟]
{اونش به خودم مربوطه}
[باشه پس بای]
{نمیتونم با امگام حرف بزنیم؟}
ادامه دارد....
_-_-_-_-_-
🥲🥲
امیدوارم کشته نشم👁️👄👁️
دیدگاه ها (۶۲)

ناخوناش به کنار این چه سمیه💀💀💀💀💀

بعد قرنی ناشناس👁️👄👁️🤌

ارححح.....🌚🌚🌚🌚🌚🌚🌚سانزو ژان نگا نکن👁️👄👁️هعییی...من یه غلکی کر...

حوصله حذف کردن=وجود نداشتنحذف شود 🌝

چندپارتی پارت=۲موضوع:وقتی به اجبار خانواده باهم ازدواج کردیم...

پارت ۷۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط