خدایا
خدایا ،
درون هر کلمه ای که بال زنان از دهانم بیرون می آید ،
ستاره ای زندگی می کند ...
و روی دستهایم که همواره به سوی تو دراز است ،
دریایی موج می زند ...
من نمی خواهم درختی باشم میان گلهای سرخ ...
می خواهم کتابی باشم که با الفبای عشق نوشته شده است و در هر سطر آن ، لیلی و شیرین گیسوان خود را رها کرده اند ...
خدایا ،
قلبم آنقدر داغ و سوزان است که اگر باران بر آن ببارد ، قطره قطره شعله ور می شود ...
ابرها هر روز از تنم می گذرند و با شکل گریه آشنا می شوند ...
اکنون می دانم اندوه هایم را چگونه در آغوش بگیرم و روح کبودم را کجا پنهان کنم ...
خدایا ،
صبحی می خواهم نه با یک خورشید ، بلکه با هزار خورشید تا تو را بهتر ببینم و چشمانی که هیچ گاه نخوابند و انگشتانی که هرگز تاریک نشوند ...
شب را نیز دوست دارم ،
چون می توانم نامت را روشن کنم و بر لبان فانوس ها بگذارم ...
می توانم کهکشان ها را تکه تکه کنم و هر تکه ای را به شبگردی تنها بدهم ...
خدایا ،
سرانجام من چیست ؟
آیا در جاده ای پر از حسرت و سراب ، سنگریزه می شوم ؟
آیا لابه لای بال های پرندگان به خوابی ابدی فرو می روم ؟
آیا کنار پنجره ای چوبی می ایستم و تا قیامت عطر تو را تلاوت می کنم ؟
آیا از آخرین پله بالا می روم و گرد و غبار از جامه ی فرشتگان می تکانم ؟
خدایا ،
نخستین حرف من تو بودی و آخرین حرف من نیز تو خواهی بود ...
آن روز عصایم به مداد بدل خواهد شد و نام تو را روی صدای کودکانی که هزار سال بعد به دنیا خواهند آمد ، خواهم نوشت و وصیت خواهم کرد نامم را بر مزار همه عاشقان جهان بنویسند ...
درون هر کلمه ای که بال زنان از دهانم بیرون می آید ،
ستاره ای زندگی می کند ...
و روی دستهایم که همواره به سوی تو دراز است ،
دریایی موج می زند ...
من نمی خواهم درختی باشم میان گلهای سرخ ...
می خواهم کتابی باشم که با الفبای عشق نوشته شده است و در هر سطر آن ، لیلی و شیرین گیسوان خود را رها کرده اند ...
خدایا ،
قلبم آنقدر داغ و سوزان است که اگر باران بر آن ببارد ، قطره قطره شعله ور می شود ...
ابرها هر روز از تنم می گذرند و با شکل گریه آشنا می شوند ...
اکنون می دانم اندوه هایم را چگونه در آغوش بگیرم و روح کبودم را کجا پنهان کنم ...
خدایا ،
صبحی می خواهم نه با یک خورشید ، بلکه با هزار خورشید تا تو را بهتر ببینم و چشمانی که هیچ گاه نخوابند و انگشتانی که هرگز تاریک نشوند ...
شب را نیز دوست دارم ،
چون می توانم نامت را روشن کنم و بر لبان فانوس ها بگذارم ...
می توانم کهکشان ها را تکه تکه کنم و هر تکه ای را به شبگردی تنها بدهم ...
خدایا ،
سرانجام من چیست ؟
آیا در جاده ای پر از حسرت و سراب ، سنگریزه می شوم ؟
آیا لابه لای بال های پرندگان به خوابی ابدی فرو می روم ؟
آیا کنار پنجره ای چوبی می ایستم و تا قیامت عطر تو را تلاوت می کنم ؟
آیا از آخرین پله بالا می روم و گرد و غبار از جامه ی فرشتگان می تکانم ؟
خدایا ،
نخستین حرف من تو بودی و آخرین حرف من نیز تو خواهی بود ...
آن روز عصایم به مداد بدل خواهد شد و نام تو را روی صدای کودکانی که هزار سال بعد به دنیا خواهند آمد ، خواهم نوشت و وصیت خواهم کرد نامم را بر مزار همه عاشقان جهان بنویسند ...
- ۷.۳k
- ۲۰ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط