نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم ...

نه تو می مانی ، نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود ، قسم

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم می گذرد

آن چنانی که فقط ، خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه

نه

آیینه به تو ، خیره شده است

تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی

آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد

گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف

بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش

ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است

ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود

غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن

تا خدا ، یک رگ گردن باقی است ، تا خدا مانده ، به غم وعده این خانه مده .
شعر : آینه دینا
#غم_بخود_راه_مده
دیدگاه ها (۲)

#روزگارت_آرامزندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تن...

هر کسی راهمدم غم‌ ها و تنهایی مدانسایه هم ، راه تو می‌آیدولی...

این روزها مادر زمین تب‌دار است و سرفه‌های خشک و پیاپی‌اش تما...

آنکه بی حرف کند، حال مرا خوب کجاست؟ #بی_حرف #کجاست

میگه که نه ما مـی مانیمنـه انـدوهو نه هیچ یک از مردم این آبا...

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...زندگی جاریست...:**))نه تو می م...

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...زندگی جاریست...:**))نه تو می م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط