part 25
part 25
ا.ت ویو منتظر بابام موندیم توی این تایم یونگی شروع کرد به حرف زدن
یونگی:ا.ت اون بیرون چیکار میکردی؟
با مرور اتفاقی که افتاد سرم رو پایین انداختم یه نفس عمیق کشیدم و نگاه یونگی کردم
ا.ت:میخواستم یه نگاهی با اطراف حیاط عمارت بندازم
یونگی:اوه خوبه
بابام که اومد شروع کردیم به خوردن غذا و توی این موقع بابام گفت قراره چند روز دیگه به عمارت آقای پارک بریم و منم از این موضوع هم خوشحال بودم هم ناراحت بعد از حرفای بابام رفتم توی اتاقم رونین شبانمو انجام دادم گرفتم خوابیدم
صبح:
صبح که بیدار شدم کل عمارت سفید شده بود رفتم پایین و صبحونمو خوردم و بعد نشستم فیلم دیدم ساعت تقریبا نزدیکای ناهار بود از اونجایی کا گشنم نبود رفتم توی اتاقم گوشیمو ور داشتم و پیام دادم به بورا
ا.ت:سلام بورا امروز میایی بریم بیرون
بورا:سلام کوفت توی این سرما کدوم خری میره بیرون؟
ا.ت:من میرم میایی؟
بورا:اییش آره میام
ا.ت:باشه پس تا نیم ساعت دیگه جلو خونتونم
بورا:با چی میخوایی بیایی؟
ا.ت:با لیموزین سفید
بورا: بی مزه
ا.ت:باشه با ماشین
توی این مدت گواهی نامه رانندگیم رو هم گرفته بودم وقت طلف نکردم و آماده شدم یه لباس مناسب پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون همون جور که با عجله از پله های عمارت میومدم پایین که صدای مامانم بلند شد
م.ا:به سلامتی کجا شال کلاه کردی میری؟
ا.ت:دارم با بورا میرم بیرون چند تا چیز بخریم
م.ا:باشه ولی چیزای الکی نمیخریا
ا.ت:باشه نمیخرم
و از خونه زدم بیرون سوار ماشینم شدم و راه افتادم بعد از چند مین رسیدم جلوی خونهی بورا یه بوق زدم که اومد سوار شد
ا.ت:خب نظرت درمورد ماشین جدیدم چیه؟
بورا:خوبه بریم
ا.ت:بی احساس
و راه افتادیم و رسیدیم به مرکز خرید که.....
ادامه دارد
شرط:
لایک بالای12
کامنت بالای 24
منتظرم 😎❤
ا.ت ویو منتظر بابام موندیم توی این تایم یونگی شروع کرد به حرف زدن
یونگی:ا.ت اون بیرون چیکار میکردی؟
با مرور اتفاقی که افتاد سرم رو پایین انداختم یه نفس عمیق کشیدم و نگاه یونگی کردم
ا.ت:میخواستم یه نگاهی با اطراف حیاط عمارت بندازم
یونگی:اوه خوبه
بابام که اومد شروع کردیم به خوردن غذا و توی این موقع بابام گفت قراره چند روز دیگه به عمارت آقای پارک بریم و منم از این موضوع هم خوشحال بودم هم ناراحت بعد از حرفای بابام رفتم توی اتاقم رونین شبانمو انجام دادم گرفتم خوابیدم
صبح:
صبح که بیدار شدم کل عمارت سفید شده بود رفتم پایین و صبحونمو خوردم و بعد نشستم فیلم دیدم ساعت تقریبا نزدیکای ناهار بود از اونجایی کا گشنم نبود رفتم توی اتاقم گوشیمو ور داشتم و پیام دادم به بورا
ا.ت:سلام بورا امروز میایی بریم بیرون
بورا:سلام کوفت توی این سرما کدوم خری میره بیرون؟
ا.ت:من میرم میایی؟
بورا:اییش آره میام
ا.ت:باشه پس تا نیم ساعت دیگه جلو خونتونم
بورا:با چی میخوایی بیایی؟
ا.ت:با لیموزین سفید
بورا: بی مزه
ا.ت:باشه با ماشین
توی این مدت گواهی نامه رانندگیم رو هم گرفته بودم وقت طلف نکردم و آماده شدم یه لباس مناسب پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون همون جور که با عجله از پله های عمارت میومدم پایین که صدای مامانم بلند شد
م.ا:به سلامتی کجا شال کلاه کردی میری؟
ا.ت:دارم با بورا میرم بیرون چند تا چیز بخریم
م.ا:باشه ولی چیزای الکی نمیخریا
ا.ت:باشه نمیخرم
و از خونه زدم بیرون سوار ماشینم شدم و راه افتادم بعد از چند مین رسیدم جلوی خونهی بورا یه بوق زدم که اومد سوار شد
ا.ت:خب نظرت درمورد ماشین جدیدم چیه؟
بورا:خوبه بریم
ا.ت:بی احساس
و راه افتادیم و رسیدیم به مرکز خرید که.....
ادامه دارد
شرط:
لایک بالای12
کامنت بالای 24
منتظرم 😎❤
۷.۰k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.