اول عذر میخوام از تصویر و بی ادبی و متاسفانه این ادبیات ت
اول عذر میخوام از تصویر و بی ادبی و متاسفانه این ادبیات تو جامعه رواج داره
ولی اصل داستان بی ارتباط نیست .
داستانی جالب از یک کشور بدون دین
یکی ازدوستانم سال هشتادوهفت برا یه دوره آموزش خبرنگاری به هلند رفته بود میگفت یه روز برا خرید لب تاب به بازارشهرامستردام پایتخت هلند رفتم به اولین مغازه فروش وسایل صوتی تصویری که رسیدم لب تاب موردنظرم رو قیمت کردم فروشنده گفت قیمتش ۶۹۵یورو است.
خداحافظی کردم وبه مغازه بعدی رفتم وقیمت همان لب تاب راپرسیدم گفتند ۶۹۵یورو نخریدم وبه هوای قیمت پایینتر به مغازه سوم وچهارم وبالاخره پنجمین مغازه رفتم ولی هرپنج فروشنده گفته بودند۶۹۵یورو..
فروشنده پنجم که ایرانی تباربود متوجه شد که من ایرانی هستم موقع بیرون رفتن از مغازه اش گفت آیا شما واقعا میخواهید خریدکنید گفتم بله میخواهم بخرم. گفتنداگرواقعا قصدخریدن دارید بفرمایید همینجا بخرید زیرا قیمت این لب تاب درسراسر هلند همینست وبه هوای ارزانی خودتان را خسته نکنید اینجا هلندست نه ایران قیمت اجناس همه جا یکسان ومقطوعست وچک وچونه زدن هم بیفایده.
فکری کردم باخودگفتم راست می گوید چون همه جا قیمت یکی بود. از فروشنده خواستم یک لب تاب برایم بیاورد وخودم نیز
هفتصد یورو روی میز فروشنده گذاشتم و منتظر لب تاب وباقیمانده پولم که پنج یورو بود ماندم فروشنده کارتن لب تاب را به دستم داد وپول را شمرد من. منتظربودم پنج یورو به من برگردانداما باتعجب دیدم که فروشنده یک اسکناس صدیورویی ویک اسکناس پنجاه یوروبی ویک اسکناس پنج یورویی که میشد ۱۵۵یورو را بمن داد گفتم آقا شما که گفتیدقیمت مقطوعست وتخفیف نداردپس این ۱۵۰ یورو اضافه روچرا برگردوندید.
فروشنده خنده ای کردوگفت ببین عزیزم این ۱۵۰تا مالیاتیست که شهروندان هلندی باید بپردازند ومهاجرین ازپرداخت این مالیات معاف هستندبرای همین آنرا بشما پس دادم.
درکمال ناباوری از مغازه بیرون رفتم وناخودآگاه بیاد جمله اسدآبادی افتادم که میگفت...
من در غرب اسلام دیدم ومسلمان ندیدم ودر شرق مسلمان دیدم واسلام ندیدم.
ولی اصل داستان بی ارتباط نیست .
داستانی جالب از یک کشور بدون دین
یکی ازدوستانم سال هشتادوهفت برا یه دوره آموزش خبرنگاری به هلند رفته بود میگفت یه روز برا خرید لب تاب به بازارشهرامستردام پایتخت هلند رفتم به اولین مغازه فروش وسایل صوتی تصویری که رسیدم لب تاب موردنظرم رو قیمت کردم فروشنده گفت قیمتش ۶۹۵یورو است.
خداحافظی کردم وبه مغازه بعدی رفتم وقیمت همان لب تاب راپرسیدم گفتند ۶۹۵یورو نخریدم وبه هوای قیمت پایینتر به مغازه سوم وچهارم وبالاخره پنجمین مغازه رفتم ولی هرپنج فروشنده گفته بودند۶۹۵یورو..
فروشنده پنجم که ایرانی تباربود متوجه شد که من ایرانی هستم موقع بیرون رفتن از مغازه اش گفت آیا شما واقعا میخواهید خریدکنید گفتم بله میخواهم بخرم. گفتنداگرواقعا قصدخریدن دارید بفرمایید همینجا بخرید زیرا قیمت این لب تاب درسراسر هلند همینست وبه هوای ارزانی خودتان را خسته نکنید اینجا هلندست نه ایران قیمت اجناس همه جا یکسان ومقطوعست وچک وچونه زدن هم بیفایده.
فکری کردم باخودگفتم راست می گوید چون همه جا قیمت یکی بود. از فروشنده خواستم یک لب تاب برایم بیاورد وخودم نیز
هفتصد یورو روی میز فروشنده گذاشتم و منتظر لب تاب وباقیمانده پولم که پنج یورو بود ماندم فروشنده کارتن لب تاب را به دستم داد وپول را شمرد من. منتظربودم پنج یورو به من برگردانداما باتعجب دیدم که فروشنده یک اسکناس صدیورویی ویک اسکناس پنجاه یوروبی ویک اسکناس پنج یورویی که میشد ۱۵۵یورو را بمن داد گفتم آقا شما که گفتیدقیمت مقطوعست وتخفیف نداردپس این ۱۵۰ یورو اضافه روچرا برگردوندید.
فروشنده خنده ای کردوگفت ببین عزیزم این ۱۵۰تا مالیاتیست که شهروندان هلندی باید بپردازند ومهاجرین ازپرداخت این مالیات معاف هستندبرای همین آنرا بشما پس دادم.
درکمال ناباوری از مغازه بیرون رفتم وناخودآگاه بیاد جمله اسدآبادی افتادم که میگفت...
من در غرب اسلام دیدم ومسلمان ندیدم ودر شرق مسلمان دیدم واسلام ندیدم.
۱.۷k
۲۰ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.