جامی شکسته دیدم،در دستِ میفروشی
جامی شکسته دیدم،در دستِ میفروشی
گفتم:ازین شکسته،چون باده می فروشی
گفتا:که از شکسته،جز آشنا ننوشد
خوش نوشد از شکسته،مستِ شکسته دوشی
رندانِ دل شکسته،جامِ شکسته نوشند
کز ساغرِ شکسته،خوش میرسد سروشی
جامِ جهان نمایست،در دستِ کهنه پوشان
این دولتت نبخشند،تا جامِ غم ننوشی
ای رهروِ طریقت،در عالمِ حقیقت
زنهار! ره نیابی،تا کهنۀ نپوشی
دل چون شکسته گردد،راهی به غیب یابد
این نکته را شنیدم،در خلوت از سروشی.
گفتم:ازین شکسته،چون باده می فروشی
گفتا:که از شکسته،جز آشنا ننوشد
خوش نوشد از شکسته،مستِ شکسته دوشی
رندانِ دل شکسته،جامِ شکسته نوشند
کز ساغرِ شکسته،خوش میرسد سروشی
جامِ جهان نمایست،در دستِ کهنه پوشان
این دولتت نبخشند،تا جامِ غم ننوشی
ای رهروِ طریقت،در عالمِ حقیقت
زنهار! ره نیابی،تا کهنۀ نپوشی
دل چون شکسته گردد،راهی به غیب یابد
این نکته را شنیدم،در خلوت از سروشی.
۱.۲k
۱۹ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.