نتوان گفت که این قافله وامیماند


نتوان گفت که این قافله وا‌می‌ماند
خسته و خُفته از این خیل جدا می‌ماند

این رَهی نیست که از خاطره‌اش یاد کنی
این سفر هم‌رَهِ تاریخ به‌جا می‌ماند

دانه و دام در این راه فراوان اما
مرغِ دل ‌سیر زِ هر دام رها می‌ماند

می‌رسیم آخر و افسانه ی واماندنِ ما
همچو داغی به ‌دلِ حادثه‌ها می‌ماند

بی‌صداتر زِ سکوتیم، ولی گاهِ خروش
نعره ی ماست که در گوشِ شما می‌ماند

بِروید ای دلتان نیمه که در شیوه ی ما
مرد با هر چه سِتم، هر چه بلا می‌ماند
 
#محمدعلی_بهمنی
دیدگاه ها (۱)

#خاص

‍ دلتنگ غنچه ایم بگو راه باغ کو؟خاموش مانده ایم خدا را چراغ ...

رک بگویم از همه رنجیده ام...!از غریب و آشنا ترسیده ام...!#فر...

‌صبرم کفاف این همه غم را نمی‌دهدسرمایه‌ام کم است و بدهکاری‌ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط