گرچه عمری عشق را در سینه حاشا کرده ام
گرچه عمری عشقرا در سینه حاشا کردهام
همچنان امّـا به عشقت شعر انشاء کردهام
هر شـبـم را در خیالاتم، تنـی روی تـنت
با لب و آغوش و چشمان تو یلدا کردهام
هم قـدم با خـاطـرات بودنت، با شانهات
بزم عشق و اشک را،در سینه برپا کردهام
دور از آغوش وتنت،دور از نگاهت، از لبت
در تـبِ مرداد هـم احساسِ سرما کردهام
بیتو یکعمر استبا چشمانِخیسونمزده
در میان شـعرِ شب #کابوس را جا کردهام
بـالِ پـروازِ خـیـالم را درونِ هـــر غـزل
رو بـه سوی آسمـانِ عـشـقِ تو وا کردهام
در قـطار درد و غـم در #ایـسـتـگـاه آخـرم
راز پنهان را به دستِ اشک، افشا کردهام
کاش در افسانهای لیلا تو میبودی که من
نقش مجنون بودنم را خوب ایفا کردهام
همچنان امّـا به عشقت شعر انشاء کردهام
هر شـبـم را در خیالاتم، تنـی روی تـنت
با لب و آغوش و چشمان تو یلدا کردهام
هم قـدم با خـاطـرات بودنت، با شانهات
بزم عشق و اشک را،در سینه برپا کردهام
دور از آغوش وتنت،دور از نگاهت، از لبت
در تـبِ مرداد هـم احساسِ سرما کردهام
بیتو یکعمر استبا چشمانِخیسونمزده
در میان شـعرِ شب #کابوس را جا کردهام
بـالِ پـروازِ خـیـالم را درونِ هـــر غـزل
رو بـه سوی آسمـانِ عـشـقِ تو وا کردهام
در قـطار درد و غـم در #ایـسـتـگـاه آخـرم
راز پنهان را به دستِ اشک، افشا کردهام
کاش در افسانهای لیلا تو میبودی که من
نقش مجنون بودنم را خوب ایفا کردهام
۵۵۲
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.