ات
ات
صب از خواب بیدار شدم میخواستم از پله ها بیام پیایین دیدیم سولی سریع از پله ها رفت پایین و نشست روی زمین تعجب کردم و زانوشو نگه داشت یهو شروع کرد به دادو بیداد کردن
سولی: ای پام ناقص شد ات چرا ...هلم دادی چرا... ای پام درد میکنه
همون جوری خشکم زد که دیدیم جنی اومد پیش من زد توی صورتم گفت
جنی: تو کثافت از قصد هولش دادی چرا اون بیماری قلبی داره چرا هلش دادی من میخواستم باهات دوست باشم پس برو گم شو
یهو دیدم شدگا اومد وقتی سولی جنی من رو دید عصبانی شد اومد زد توی صورتم از صورتم خون میومد
شوگا: ات چرا هلش دادی هااااا( باداد)
ات: من..م.ن ه.ولش ..ن.داد.م
شوگا : پس کی هل داده ها اون تنبیهت برات کافی نبوده من میدونم با تو چیکار کنم
رفت سولی رو براید بغل کرد برد توی اتاق گذاشت
شوگا: جنی نمی خواد تو کار هارو انجام بدی امروز استراحتی
جنی : آخه ارباب کارها میمونه ( باحالت لوس)
شوگا : ات که نمرده ات امروز کار ها رو انجام میده
روبه من کردو گفت شروع کن
با گریه شروع کردم کار ها رو انجام دادم صورتم خیلی درد میکرد کاشکی هیچ وقت به دنیا نمیومدم
یهو مایع داغی رو لای پاهام حس کردم بدوبدو رفتم تو اتاقم کارای لازم انجام دادم وقتی درو باز کردم با چهره ی اعصبانی شوگا مواجه شدم
شوگا: باز از کار در رفتی قوانین رو یادت رفته ( داد )
ات: نه فقط کار داشتم
شوگا: چه کاری
ات : نمی تونم.. بگم
شوگا : یا میگی یا تنبیهت زیاد میشه
ات: با کلی خجالت گفتم پر..یود ..شد.م
شوگا : خوب حالا برو سر کارت ( جدی)
تا ۱۰ شب داشتم خونه رو تمیز میکردم از سولی مراقبت میکردم واسش غذا دادم دلم خیلی درد میکرد شام شوگا رو هم روی میز چیدم رفتم صداش کنم ( تق تق تق)
شوگا: بیا داخل
ات: شام حاضر
شوگا: الان میام
رفتم پیش آجوما وایستادم تا شامش رو بخوره
شوگا : ات بیا بشین
رفتم نشستم غذا رو جلوم گذاشت و گفت بخور
ات: اما این غذای شماست
شوگا : امروز کارت فشرده بوده پس حتما گشنته بخور
شروع کردم به خوردن همین جور داشت بهم نگاه میکرد توی این فکر بودم چرا انقدر مهربون شده خودمم عاشقش شدم غذام تموم شد ضرفا رو جمع کردم و هنوز روی میز نشسته بود پاشد رفت داخل اتاقش
شوگا : ات بیا داخل اتاقم
رفتم داخل اتاقش بهم گفت تنبیم رو میبخشه
ازش تشکر کردم خواستم برم بیرون که دستم رو گرفت
وچسبوند به دیوار به صورتم نزدیک شد خودم لبام رو گذاشتم روی لباش
بعد ادامه دادم بعد چند مین از هم جدا شدیم
شوگا : میتونی بری بیبی
اولین باری بود که منه این طوری صدا میزنه رفتم داخل تختم با فکر بوسمون با آرامش خوابیدم
خوب لایک یادت نره تا پارت بعد 💜💜💜❤❤❤
صب از خواب بیدار شدم میخواستم از پله ها بیام پیایین دیدیم سولی سریع از پله ها رفت پایین و نشست روی زمین تعجب کردم و زانوشو نگه داشت یهو شروع کرد به دادو بیداد کردن
سولی: ای پام ناقص شد ات چرا ...هلم دادی چرا... ای پام درد میکنه
همون جوری خشکم زد که دیدیم جنی اومد پیش من زد توی صورتم گفت
جنی: تو کثافت از قصد هولش دادی چرا اون بیماری قلبی داره چرا هلش دادی من میخواستم باهات دوست باشم پس برو گم شو
یهو دیدم شدگا اومد وقتی سولی جنی من رو دید عصبانی شد اومد زد توی صورتم از صورتم خون میومد
شوگا: ات چرا هلش دادی هااااا( باداد)
ات: من..م.ن ه.ولش ..ن.داد.م
شوگا : پس کی هل داده ها اون تنبیهت برات کافی نبوده من میدونم با تو چیکار کنم
رفت سولی رو براید بغل کرد برد توی اتاق گذاشت
شوگا: جنی نمی خواد تو کار هارو انجام بدی امروز استراحتی
جنی : آخه ارباب کارها میمونه ( باحالت لوس)
شوگا : ات که نمرده ات امروز کار ها رو انجام میده
روبه من کردو گفت شروع کن
با گریه شروع کردم کار ها رو انجام دادم صورتم خیلی درد میکرد کاشکی هیچ وقت به دنیا نمیومدم
یهو مایع داغی رو لای پاهام حس کردم بدوبدو رفتم تو اتاقم کارای لازم انجام دادم وقتی درو باز کردم با چهره ی اعصبانی شوگا مواجه شدم
شوگا: باز از کار در رفتی قوانین رو یادت رفته ( داد )
ات: نه فقط کار داشتم
شوگا: چه کاری
ات : نمی تونم.. بگم
شوگا : یا میگی یا تنبیهت زیاد میشه
ات: با کلی خجالت گفتم پر..یود ..شد.م
شوگا : خوب حالا برو سر کارت ( جدی)
تا ۱۰ شب داشتم خونه رو تمیز میکردم از سولی مراقبت میکردم واسش غذا دادم دلم خیلی درد میکرد شام شوگا رو هم روی میز چیدم رفتم صداش کنم ( تق تق تق)
شوگا: بیا داخل
ات: شام حاضر
شوگا: الان میام
رفتم پیش آجوما وایستادم تا شامش رو بخوره
شوگا : ات بیا بشین
رفتم نشستم غذا رو جلوم گذاشت و گفت بخور
ات: اما این غذای شماست
شوگا : امروز کارت فشرده بوده پس حتما گشنته بخور
شروع کردم به خوردن همین جور داشت بهم نگاه میکرد توی این فکر بودم چرا انقدر مهربون شده خودمم عاشقش شدم غذام تموم شد ضرفا رو جمع کردم و هنوز روی میز نشسته بود پاشد رفت داخل اتاقش
شوگا : ات بیا داخل اتاقم
رفتم داخل اتاقش بهم گفت تنبیم رو میبخشه
ازش تشکر کردم خواستم برم بیرون که دستم رو گرفت
وچسبوند به دیوار به صورتم نزدیک شد خودم لبام رو گذاشتم روی لباش
بعد ادامه دادم بعد چند مین از هم جدا شدیم
شوگا : میتونی بری بیبی
اولین باری بود که منه این طوری صدا میزنه رفتم داخل تختم با فکر بوسمون با آرامش خوابیدم
خوب لایک یادت نره تا پارت بعد 💜💜💜❤❤❤
۱۹.۸k
۰۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.