p 24
p 24
# همخونه-شیطون-من
شب بود حدودای ساعت 1 شب، رفتم خونه ته رو دیدم ک نشسته بود رو مبل جلو تلوزیون.
بدجورم اخم کرده بود، رفتم سمتش تا منو دید از جاش پرید
ته:(با صدای خش دارش) سلام
ا. ت: سلام(اروم گفتم)
ته: معلومه تو از صبحه کدوم گوریی؟(با صدای نسبتا بلند)
ا. ت: رفته بودم بیرون
ته: کجای بیرون؟
ا. ت: ته بس کن حوصله ندارم
ته: یعنی انقدر از چشت افتادم ک دیگه حتی جواب سوالامم نمیدی؟
ا. ت:اوپاااااا(زیر لبش در حالی ک سرشو انداخت پایین)
ته اومد سمتم و انگشت اشارشو داد زیر چونمو سرمو اورد بالا
ته: ا. ت من برای خودت میگم
تا خواستم جوابشو بدم از دستم کشیدو منو تو بغل خودش جا داد
بعد چند مین
داشتم تو اشپز خونه قرص میخوردم (منحرف نشید قرص سر درد) ته هم اتاق خوابیده بودو با گوشیش ور میرفت
رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم طوری ک پشتم ب ته بود بعد چند مین ک ته هی اینورو اونور میچرخید دیگه طاقت نیاورد و دستاشو دور کمرم حلقه زد ک ناخواسته برگشتم سمتش
ته: ا. ت من مجبورم تا 3 روز برم ماموریت کاری
ا. ت: و... واسه چی؟
ته: واسه چی نداره ک میرم زود بر میگردم...
ا. ت: کی میری؟
ته: صبح زود
ا. ت: زود برگرد خوب؟
ته: اوهوم... باشه
پرش زمانی صبح
با تابیدن نور افتاب از پنجره اتاق چشمو باز کردم، از جام پاشدم و ته رو دیدم ک داشت لباس میپوشید زل زده بودم بهش داشت کم کم بغضم میگرفت از همین الان دلم براش تنگ شده بود
# همخونه-شیطون-من
شب بود حدودای ساعت 1 شب، رفتم خونه ته رو دیدم ک نشسته بود رو مبل جلو تلوزیون.
بدجورم اخم کرده بود، رفتم سمتش تا منو دید از جاش پرید
ته:(با صدای خش دارش) سلام
ا. ت: سلام(اروم گفتم)
ته: معلومه تو از صبحه کدوم گوریی؟(با صدای نسبتا بلند)
ا. ت: رفته بودم بیرون
ته: کجای بیرون؟
ا. ت: ته بس کن حوصله ندارم
ته: یعنی انقدر از چشت افتادم ک دیگه حتی جواب سوالامم نمیدی؟
ا. ت:اوپاااااا(زیر لبش در حالی ک سرشو انداخت پایین)
ته اومد سمتم و انگشت اشارشو داد زیر چونمو سرمو اورد بالا
ته: ا. ت من برای خودت میگم
تا خواستم جوابشو بدم از دستم کشیدو منو تو بغل خودش جا داد
بعد چند مین
داشتم تو اشپز خونه قرص میخوردم (منحرف نشید قرص سر درد) ته هم اتاق خوابیده بودو با گوشیش ور میرفت
رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم طوری ک پشتم ب ته بود بعد چند مین ک ته هی اینورو اونور میچرخید دیگه طاقت نیاورد و دستاشو دور کمرم حلقه زد ک ناخواسته برگشتم سمتش
ته: ا. ت من مجبورم تا 3 روز برم ماموریت کاری
ا. ت: و... واسه چی؟
ته: واسه چی نداره ک میرم زود بر میگردم...
ا. ت: کی میری؟
ته: صبح زود
ا. ت: زود برگرد خوب؟
ته: اوهوم... باشه
پرش زمانی صبح
با تابیدن نور افتاب از پنجره اتاق چشمو باز کردم، از جام پاشدم و ته رو دیدم ک داشت لباس میپوشید زل زده بودم بهش داشت کم کم بغضم میگرفت از همین الان دلم براش تنگ شده بود
۱۹.۳k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.