حقیقتا هنوز برام هضم نشدی. هنوز بهت فکر میکنم. هنوز وقتی
حقیقتا هنوز برام هضم نشدی. هنوز بهت فکر میکنم. هنوز وقتی از خواب پامیشم ناخودآگاه میرم سمت گوشی که بهت زنگ بزنم تا صدای تو اولین صدایی باشه که میشنوم. ولی خب..! توو این مدتی که دیگه با هم نیستیم، با آدمای زیادی آشنا شدم. با آدمای خیلی زیادی حرف زدم. هرکاری که میدونستم دوست نداشتی بکنمو رو کردم. هرجایی که میدونستم دوست نداشتی برمو رفتم. هر حرفی که میدونستم دوست نداشتی بزنمو زدم. مثل تو! من میدونم تو میدونی من چقدر هر لحظهمو با فکر کردن به تو میگذرونم. میدونم. از گفتنشم خجالت نمیکشم. تو ولی فکر میکردی میکشم. ولی نمیکشیدم و نمیکشم. خیلی سعی کردم عادت کنم. خیلی سعی کردم فکر نکنم. بهتم گفته بودم هیچوقت عادت نمیکنم. نه به بودنت، نه نبودنت! تو ولی باور نمیکردی. به یه جایی رسیدم که دیگه نمیدونم باید کی یا چی رو به عنوان مقصر توو ذهنم بشناسم. انگار همه مقصرن و هیچکس مقصر نیست. دوباره گم شدم. دیگه بیشتر از این تنها نمیشم و این خوبه!
لحظههایی که منتظرم میموندی رو از همهی لحظههای دیگهای که باهم داشتیم بیشتر دوست داشتم. دارم. حس میکردم مهمم. من همیشه مهم بودنو دوست داشتم. مهم بودن پیش تورو دوست داشتم. دارم. نمیتونم دست بردارم. از سر چرخوندن و نگاه کردن به آدمای داخل کافه به امید تصادفی دیدن تو نمیتونم دست بردارم. از حس ترس مزخرفم قبل از سر چرخوندن و نگاه کردن به آدمای داخل کافه به خاطر وجود امکان تصادفی دیدن تو با یکی دیگه که من نیستم نمیتونم دست بردارم. از عوضی بودن، منزوی بودن، بی رحم بودن، بی حس بودن و هزار تا بودنه دیگه که بعد از تو توی من زیادتر از قبل شدن نمیتونم دست بردارم. از نگاه کردن به عکسات، حرفات، موهات، چشمات، چشمات، چشمات نمیتونم دست بردارم. از هر شب تا صبح بیدار موندنام و نوشتنام و نفرستادنام و نگفتنام هم نمیتونم دست بردارم. ولی خب این دفعه دیگه زورم نرسید. بخون و مثل همیشه هیچکاری نکن!🖤
لحظههایی که منتظرم میموندی رو از همهی لحظههای دیگهای که باهم داشتیم بیشتر دوست داشتم. دارم. حس میکردم مهمم. من همیشه مهم بودنو دوست داشتم. مهم بودن پیش تورو دوست داشتم. دارم. نمیتونم دست بردارم. از سر چرخوندن و نگاه کردن به آدمای داخل کافه به امید تصادفی دیدن تو نمیتونم دست بردارم. از حس ترس مزخرفم قبل از سر چرخوندن و نگاه کردن به آدمای داخل کافه به خاطر وجود امکان تصادفی دیدن تو با یکی دیگه که من نیستم نمیتونم دست بردارم. از عوضی بودن، منزوی بودن، بی رحم بودن، بی حس بودن و هزار تا بودنه دیگه که بعد از تو توی من زیادتر از قبل شدن نمیتونم دست بردارم. از نگاه کردن به عکسات، حرفات، موهات، چشمات، چشمات، چشمات نمیتونم دست بردارم. از هر شب تا صبح بیدار موندنام و نوشتنام و نفرستادنام و نگفتنام هم نمیتونم دست بردارم. ولی خب این دفعه دیگه زورم نرسید. بخون و مثل همیشه هیچکاری نکن!🖤
۱۶.۳k
۲۷ آبان ۱۴۰۱