رمان فیک پارت
رمان فیک پارت 4
ر:در باز شد با کسی که دیدم تعجب کردم جونکوک بود!
(بچه ها اینجا جونکوک قبلا رل رزی بود و رزی برادر کوک رو میکشه چون اون یه قاتل زنجیره ای بوده و رزی دنبالش بوده و به وسیله کوک پیداش میکنه و وقتی کوک میفهمه باهاش قطع ارتباط میکنه و دنیالشه )
ر:ک.کوک؟ ت. تو ا. ای. اینجا چیکار میکنی؟
ک:به به خانم رزی یادته من دوست داشتم اما تو یا من چیکار کردی؟؟ تو برادرمو کشتی!
ر:سر من داد نزنااا بابای من سرم داد نزنه که توی بچه کوچه ای سر من داد میزنی
ک:که اینطور حالا شدم بچه..
ر:نزاشتم حرفش رو بزنه پریدم وسط گفتم
منم دوست داشتم! فکر کردی بخاطر چی باهات بودم اما من مجبور بودم برادرت رو بکشم
اون ی قاتل زنجیره ای بود تازه مامان دوست صمیمی منم کشته بود
من حتی رویا بچه دار شدن و زندگی با هم رو توی ذهنم میچیدم
که دیدم کوک لبخند زد دستشو برد سمت دکمه لباسش منم لباسم باز بود مشکی بود س. نه هام بزرگ دیده میشد ی خط کوچیک تز س. ینم بیرون بود لباس جذب بودش تا رو. نام بود
ک:منم همینطور چطوره حسرت این همه سال رو الان انجام بدیم لباست زیادی پوشیده فقط یکم باید جرش بدم تا مناسب بشه!
ر؛ کرواتش دراورد کم کم دکمه هاش باز کرد سمت من قدم ورداشت منو بلند کردو.......
ک:صدای دختر امد اون ارام بود!
(ارام کسی که رو کوک کراش بود ولی کوک اون رو دوست نداشت الا با کوک معامله کردن ک رزی بیوفته به کوک جیمینه به ارام )
ا:گفتم مواظبش باشین نه اینکه اذیتش کنید
ج:ا.ارام
تو اینجا چیکار میکنی
خندیدو گفت
ا:بیارینش😈
لایک 5کامنت 30
امروز نسبت به همیشه طولانی تر بودا 😜
ر:در باز شد با کسی که دیدم تعجب کردم جونکوک بود!
(بچه ها اینجا جونکوک قبلا رل رزی بود و رزی برادر کوک رو میکشه چون اون یه قاتل زنجیره ای بوده و رزی دنبالش بوده و به وسیله کوک پیداش میکنه و وقتی کوک میفهمه باهاش قطع ارتباط میکنه و دنیالشه )
ر:ک.کوک؟ ت. تو ا. ای. اینجا چیکار میکنی؟
ک:به به خانم رزی یادته من دوست داشتم اما تو یا من چیکار کردی؟؟ تو برادرمو کشتی!
ر:سر من داد نزنااا بابای من سرم داد نزنه که توی بچه کوچه ای سر من داد میزنی
ک:که اینطور حالا شدم بچه..
ر:نزاشتم حرفش رو بزنه پریدم وسط گفتم
منم دوست داشتم! فکر کردی بخاطر چی باهات بودم اما من مجبور بودم برادرت رو بکشم
اون ی قاتل زنجیره ای بود تازه مامان دوست صمیمی منم کشته بود
من حتی رویا بچه دار شدن و زندگی با هم رو توی ذهنم میچیدم
که دیدم کوک لبخند زد دستشو برد سمت دکمه لباسش منم لباسم باز بود مشکی بود س. نه هام بزرگ دیده میشد ی خط کوچیک تز س. ینم بیرون بود لباس جذب بودش تا رو. نام بود
ک:منم همینطور چطوره حسرت این همه سال رو الان انجام بدیم لباست زیادی پوشیده فقط یکم باید جرش بدم تا مناسب بشه!
ر؛ کرواتش دراورد کم کم دکمه هاش باز کرد سمت من قدم ورداشت منو بلند کردو.......
ک:صدای دختر امد اون ارام بود!
(ارام کسی که رو کوک کراش بود ولی کوک اون رو دوست نداشت الا با کوک معامله کردن ک رزی بیوفته به کوک جیمینه به ارام )
ا:گفتم مواظبش باشین نه اینکه اذیتش کنید
ج:ا.ارام
تو اینجا چیکار میکنی
خندیدو گفت
ا:بیارینش😈
لایک 5کامنت 30
امروز نسبت به همیشه طولانی تر بودا 😜
- ۱۸۲
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط