لب وچ دلم

ڪلبہ ڪوچــڪ دلم
آرام می شود ،
اگر من و تو
ساکن آن باشیم

نیستی ولی ...
یاد سبز تو
میهمان ناخوانده
همه لحظه های من است
ابر و باران
ماه و آفتاب
جنگل و دریا
همه و همه
از تو نشانی دارند
شعر هم
دلباخته ات می شود ،
وقتی قافیه اش
نام تو باشد !..

بگذار خیال ببافم
و خیال ....
و خیال ...‌...
کاش آیینه ات بودم
تا لحظه لحظه هایم
دیدار با شکوه
رخسار پر نقش و نگارت باشد

کاش چراغ جادویی داشتم
تا غول بخشنده اش
تو را با عطر و نسیم
برایم بیاورد
و کنارم بنشاند ...

ای افسانه مبهم جانم
بلند بالای سرزمین عجایب
نقش رؤیایی آرزوهای محالم
هم چنان
هم چنان
راز مقدس من بمان ..‌‌..
دیدگاه ها (۵)

‌‌‌‌‌‌‌جــــاده دلگیـــــرست وقتے عشـــق همراهت نباشد دوستــ...

دلــم ....خلوتـی ساده می‌خــواهد،چند خطـــی شعـــر فروغبا دو...

ادامـــه دار می شوی در من !در شعردر آهنگ های هر شبهادامه دار...

در حوالــی آغوشِ تو ڪه نه ،اما زندگـــی در میانِ قلب تو همیش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط