لب وچ دلم
ڪلبہ ڪوچــڪ دلم
آرام می شود ،
اگر من و تو
ساکن آن باشیم
نیستی ولی ...
یاد سبز تو
میهمان ناخوانده
همه لحظه های من است
ابر و باران
ماه و آفتاب
جنگل و دریا
همه و همه
از تو نشانی دارند
شعر هم
دلباخته ات می شود ،
وقتی قافیه اش
نام تو باشد !..
بگذار خیال ببافم
و خیال ....
و خیال ......
کاش آیینه ات بودم
تا لحظه لحظه هایم
دیدار با شکوه
رخسار پر نقش و نگارت باشد
کاش چراغ جادویی داشتم
تا غول بخشنده اش
تو را با عطر و نسیم
برایم بیاورد
و کنارم بنشاند ...
ای افسانه مبهم جانم
بلند بالای سرزمین عجایب
نقش رؤیایی آرزوهای محالم
هم چنان
هم چنان
راز مقدس من بمان ....
آرام می شود ،
اگر من و تو
ساکن آن باشیم
نیستی ولی ...
یاد سبز تو
میهمان ناخوانده
همه لحظه های من است
ابر و باران
ماه و آفتاب
جنگل و دریا
همه و همه
از تو نشانی دارند
شعر هم
دلباخته ات می شود ،
وقتی قافیه اش
نام تو باشد !..
بگذار خیال ببافم
و خیال ....
و خیال ......
کاش آیینه ات بودم
تا لحظه لحظه هایم
دیدار با شکوه
رخسار پر نقش و نگارت باشد
کاش چراغ جادویی داشتم
تا غول بخشنده اش
تو را با عطر و نسیم
برایم بیاورد
و کنارم بنشاند ...
ای افسانه مبهم جانم
بلند بالای سرزمین عجایب
نقش رؤیایی آرزوهای محالم
هم چنان
هم چنان
راز مقدس من بمان ....
- ۱.۳k
- ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط