درست همان لحظه که رمق رفتن تا دم در اتاقم را نداشتم

♥ ️
درست همان لحظه که رمق رفتن تا دم در اتاقم را نداشتم
زنگ زد و گفت: «میای بریم قدم بزنیم؟»
مانند فنر از جایم در رفتم و نیم ساعت بعد سر قرار بودیم
تا به خودمان بیاییم دیدیم سه ساعتی از قدم زدنمان میگذرد
گاهی با خودم فکر میکنم این چه انرژی ایست که در عشق نهفته است♥ ️
وگرنه آن لحظه پیشنهاد یک میلیارد پول هم مرا از جایم تکان نمیداد

#سیما_امیرخانی
دیدگاه ها (۱)

.مهم تر از لبخند "چشمخند" است...گاهی لبانت به خنده باز میشون...

.صداش میکنممیگم دلبر؟میگه من دلبری بلد نیستممیگم پس این دل م...

بهترین رفیقتو "تگ" کن .میدونی‌رفیق؟تورفاقتِ‌ما‌خنده‌وگریه‌هس...

.هیچ روزی تکرار نمی‌شود ...هیچ شبی، دقیقاً مثل شب پیش نیست ....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط