کارگر شهرداری پشت گاریش نوشته بود: به کارم نخند ، محتاج ر
کارگر شهرداری پشت گاریش نوشته بود: به کارم نخند ، محتاج روزگارم...
نخند...
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !
به دستان پدرت...
به جارو کردن مادرت...
به راننده ی چاق اتوبوس...
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سر دارد...
به راننده ی آژانسی که چرت می زند...
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...
نخند...
نخند که دنیا ارزشش را ندارد...
که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...
بار می برند...
بی خوابی می کشند...
کهنه می پوشند...
جار می زنند...
سرما و گرما را تحمل می کنند...
و گاهی خجالت هم می کشند...
خیلی ساده
هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست، نخند !
نیامده ایم تا جمع کنیم !
آمده ایم تا ببخشیم !
آمده ایم تا عشق را ، ایمان را ، امید را ، دوستی را با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم !
آمده ایم تا خلئی را پر کنیم که فقط و فقط با وجود ما پر می شود و بس !
آمده ایم تا نیازی را بر طرف کنیم که فقط و فقط از عهده ی ما بر می آید و بس !
بی حضور ما نمایش با شکوه زندگی چیزی کم داشت ، آمده ایم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی باشیم . . .
هرکسی دراین زندگی نقشی دارد،نقش خود را خوب بازی کنیم،نه اینکه خوب نقش بازی کنیم.
نخند...
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند !
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند !
به دستان پدرت...
به جارو کردن مادرت...
به راننده ی چاق اتوبوس...
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سر دارد...
به راننده ی آژانسی که چرت می زند...
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی...
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...
نخند...
نخند که دنیا ارزشش را ندارد...
که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند:
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...
بار می برند...
بی خوابی می کشند...
کهنه می پوشند...
جار می زنند...
سرما و گرما را تحمل می کنند...
و گاهی خجالت هم می کشند...
خیلی ساده
هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان "خدا"ست، نخند !
نیامده ایم تا جمع کنیم !
آمده ایم تا ببخشیم !
آمده ایم تا عشق را ، ایمان را ، امید را ، دوستی را با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم !
آمده ایم تا خلئی را پر کنیم که فقط و فقط با وجود ما پر می شود و بس !
آمده ایم تا نیازی را بر طرف کنیم که فقط و فقط از عهده ی ما بر می آید و بس !
بی حضور ما نمایش با شکوه زندگی چیزی کم داشت ، آمده ایم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی باشیم . . .
هرکسی دراین زندگی نقشی دارد،نقش خود را خوب بازی کنیم،نه اینکه خوب نقش بازی کنیم.
۲.۴k
۲۹ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.