ᴍʏ ᴛᴇᴀᴄʜᴇʀ
ᴘᴀʀᴛ_¹⁹
یونا:چه دیر اومدی
ات:کار جیا طول کشید
یونا:باش
رفتم داخل ...هوففف چقدر بهم گیر میدننن ...ولششش ....رفتم تو اتاق آهنگ گذاشتم یکم آهنگ گوش دادم...بعد خوابیدم...
جونگکوک ویو
این چند وقته سرم خیلی شلوغ بود...آقای کیم برام دردسر درست کرده بود چون باهاش قرار داد نبستم ...خوب کاری کردم ...چونگ هی برام اطلاعات جمع کرده بود و فهمیدم شرکت رو میخواد ...و میخواد قرار داد ببنده که بهم نزدیک بشه و کارش راحت بشه...ولی فهمیدم...مهمونی امشبی که قراره برم اونم اونجاست و تو این مهمونی کسایی که شرکتشون معروفه و یا خوبه میان که من قراره بجای بابام برم...از اونجایی که خیلی قوت بود ات رو ندیده بودم تصمیم گرفتم که ات رو هم ببرم ...ولی خیلی دلم براش تنگ شده بود پس رفتم دمه در خونشون بهش پیام داد ...چند دقیقه ای گذشت بعد جواب داد...یکم بعد اومد...(اتفاق های قبلی) دیگه برگشتم رفتم خونه و خواستم یکم بخوابم چون خسته بودم
⁴ساعت بعد
ات ویو
با خواب بدی که دیدم بیدارشدم...اوف این چی بود دیگه خدایا.. بلند شدم رفتم به صورتم آب زدم ..اومدن ساعت رو نگاه کردم...اوه 6:10 بود ...خب خب لباس چی بپوشمم...رفتم سمت کمد...این که زیادی بازه..این زیادی پوشیدست..این خیلی کوتاهه ...این خیلی بلندههه ... وای خدایااا چی بپوشمممم...بعد از کلی که گشتم یه لباس خوب بلاخره پیدا کردم ... پوشیدم و رفتم یه میکاپ هم انجام دادم .. موهام رو هم اتو کشیدم وسایل مورد نیازم رو گذاشتم تو کیف ...و رفتم پایین و کفش هام رو پوشیدم ( بچه ها تمام کار هاش تا ساعت 7:40 طول کشید)
یونا:داری میری؟
ات:منتظر جونگکوکم
یونا:آها
یکم منتظر موندم که دیدم زنگ زد
ات:الو؟
جونگکوک:زود باش بیا
ات: اومدم
قطع کردم
ات:مامان من رفتم
یونا:مراقب باش
ات:چشمم
زود رفتم بیرون سوار ماشین شدم
ات:سلام
جونگکوک:سلام بریم؟
ات:بریم
راه افتادیم...
چند دقیقه اول هیچ حرفی رد و بدل نمیشد که جونگکوک شروع کرد
جونگکوک:اونجا ازم فاصله نگیر و جایی هم نرو
ات:چرا؟
جونگکوک:1_ مشروب نمیخوری
2_با هیچکس گرم نمیگیری
3_با هیچ پسری حرف نمیزنی
4_ازم فاصله نمیگیری
ات :الان اینجا چیه
جونگکوک:چیزایی که باید رعایت کنی
ات:......
ببخشید دیر گذاشتممم توتفرنگیامممم🍓🎀
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.