بهترین دوست...🍡🍭
بهترین دوست...🍡🍭
کاراکتر:سنجو
اسم شما:شیو(فامیلی چیزی به ذهنم نرسید)
_____________________________
با صدای زنگ در اشکاتو پاک کردی از اتاق خارج میشی درو باز میکنی و به قیافه ی خندون سنجو خیره میشی
(کلمه گفتاری شیو_سنجو×)
×سلاااااااامممممم
لبخند فیکی میزنی
_سلام
×گریه کردی؟
_نه...نه
×ببین ما3سال باهم دوستیم به من دروغ نگو برو کنار میخوام برام تو
_نه...سنجو میخوام تنها باشم لطفا برو
×میخوای برم؟
_اره
×باشه
سنجو از خونت دور شد حس بدی داشتی که اینطوری باهاش حرف زدی درو بستی و خودتو روی مبل پرت کردی بلند بلند گریه کردی،خیلی وقت بود به همچین گریه ای نیاز داشتی دیگه تحمل حرفایی که میشنیدی رو نداشتی تا کی تو خودت میریختی و ساکت میموندی؟با زنگ در از رو مبل بلند شدی رفتی سمت در و بازش کردی،سنجو از جلوی در هولت داد و وارد خونه شد کیسه های خوراکیم گذاشت رو اپنه آشپزخونه
_سنجو گفتم که میخوام تنها باشم لطفا برو بزار تنها باشم
×متاسفم تو میخوای من برم ولی نمیرم،باشه میخوای قبول نکن ولی تو الان به من نیاز داری به کسی که ارومت کنه هیچ آدمی نمیتونه تنهایی آروم بشه اگرم حالش خوب بشه از طاهره اینو قبول کن تو الان به کمکم نیاز داری و من رفیقتم کسی که باید بهت کمک کنه
_من ادمه قوی ایم و مشکلاتمو میتونم تنهایی حل کنم
×خدایااااا ببین مرغ بقیه یه پا داشته باشه مرغ تو اصلا پا نداره عقل هم نداره،اره همه آدما قوین ولی بعضی از جاها قالبه قوی بودن در میای مرغ بدون پا
چشای اشکیت رو پاک کردی و خندیدی
_خدا لعنتت کنه سنجد
×بی ادب من سنجدم؟باشه الان میرم شیر قهوه هارو پس میدم....
_شیر قهوه؟
×اره
_اخ قربون گیسای سفیدت چقد تو ماهیییی بیا بغلمممممم
سنجو رو محکم بغل کردی رو اپن نشستی و مشغول هوردن شیر قهوت شدی و سنجو هم خوراکی هارو میچید
×حالا برای چی ناراحت بودی؟
_بگم منو پارم نمیدی؟
×نه
2تا شیر قهوه های دیگرو از رو اپن برداشتی جلوی دره اتاقت که کمی با آشپزخونه فاصله داشت وایسادی.
_ببین خودتم میدونی که من یه اوتاکوئم...بعد توی انیمه...شیطان کش..رنگوکو مرد..بعد گریم گرفت گفتم براز مرگ رنگوکو با فشارای زندگیم یه جا خالی کنم
×ت...و...تو..من کله حقوق این ماهم رو برای تو خوراکی خریدمممممبتزجیویتزنییح
_آخه رنگوکو رو دوست داشتم
×بیا الان میفرستمت پیشش
سریع تو اتاقت رفتی درو قفل کردی بلند روی زیر خنده سنجو هم با مشت به در میزد
×بیا پارتتتتت نمیکنم بخدا راست میگم بیا بیرون به خدا جرت نمیدم.
________________________
#سنجو
کاراکتر:سنجو
اسم شما:شیو(فامیلی چیزی به ذهنم نرسید)
_____________________________
با صدای زنگ در اشکاتو پاک کردی از اتاق خارج میشی درو باز میکنی و به قیافه ی خندون سنجو خیره میشی
(کلمه گفتاری شیو_سنجو×)
×سلاااااااامممممم
لبخند فیکی میزنی
_سلام
×گریه کردی؟
_نه...نه
×ببین ما3سال باهم دوستیم به من دروغ نگو برو کنار میخوام برام تو
_نه...سنجو میخوام تنها باشم لطفا برو
×میخوای برم؟
_اره
×باشه
سنجو از خونت دور شد حس بدی داشتی که اینطوری باهاش حرف زدی درو بستی و خودتو روی مبل پرت کردی بلند بلند گریه کردی،خیلی وقت بود به همچین گریه ای نیاز داشتی دیگه تحمل حرفایی که میشنیدی رو نداشتی تا کی تو خودت میریختی و ساکت میموندی؟با زنگ در از رو مبل بلند شدی رفتی سمت در و بازش کردی،سنجو از جلوی در هولت داد و وارد خونه شد کیسه های خوراکیم گذاشت رو اپنه آشپزخونه
_سنجو گفتم که میخوام تنها باشم لطفا برو بزار تنها باشم
×متاسفم تو میخوای من برم ولی نمیرم،باشه میخوای قبول نکن ولی تو الان به من نیاز داری به کسی که ارومت کنه هیچ آدمی نمیتونه تنهایی آروم بشه اگرم حالش خوب بشه از طاهره اینو قبول کن تو الان به کمکم نیاز داری و من رفیقتم کسی که باید بهت کمک کنه
_من ادمه قوی ایم و مشکلاتمو میتونم تنهایی حل کنم
×خدایااااا ببین مرغ بقیه یه پا داشته باشه مرغ تو اصلا پا نداره عقل هم نداره،اره همه آدما قوین ولی بعضی از جاها قالبه قوی بودن در میای مرغ بدون پا
چشای اشکیت رو پاک کردی و خندیدی
_خدا لعنتت کنه سنجد
×بی ادب من سنجدم؟باشه الان میرم شیر قهوه هارو پس میدم....
_شیر قهوه؟
×اره
_اخ قربون گیسای سفیدت چقد تو ماهیییی بیا بغلمممممم
سنجو رو محکم بغل کردی رو اپن نشستی و مشغول هوردن شیر قهوت شدی و سنجو هم خوراکی هارو میچید
×حالا برای چی ناراحت بودی؟
_بگم منو پارم نمیدی؟
×نه
2تا شیر قهوه های دیگرو از رو اپن برداشتی جلوی دره اتاقت که کمی با آشپزخونه فاصله داشت وایسادی.
_ببین خودتم میدونی که من یه اوتاکوئم...بعد توی انیمه...شیطان کش..رنگوکو مرد..بعد گریم گرفت گفتم براز مرگ رنگوکو با فشارای زندگیم یه جا خالی کنم
×ت...و...تو..من کله حقوق این ماهم رو برای تو خوراکی خریدمممممبتزجیویتزنییح
_آخه رنگوکو رو دوست داشتم
×بیا الان میفرستمت پیشش
سریع تو اتاقت رفتی درو قفل کردی بلند روی زیر خنده سنجو هم با مشت به در میزد
×بیا پارتتتتت نمیکنم بخدا راست میگم بیا بیرون به خدا جرت نمیدم.
________________________
#سنجو
۳.۱k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.