کلاس اول که بودم همسایه روبه رویی مایه خانواده سه نفرع بو
کلاس اول که بودم همسایه روبه رویی مایه خانواده سه نفرع بودن درست مثل ما:)
فقط دختر اونا یه دختر اروم 16 ساله بود و من یه دختر 6 ساله شیطون*-*
وقتی میخواستم با بابام برم مدرسه کفشای چسبی صورتیمو میپوشیدم:)
اون دخترع از در خونشون میومد بیرون کفشای ال استارطوسیشو پاش میکرد و میرفت منم با کمال تعجب که چرا این اینطوریه کیف باربیمو ورمیداشتم و میرفتم که سوار ماشین بابام شم:)
خیلی روزای پاییز وقتی که از مدرسه برمیگشتم میدیدمش که پیاده با یه هندزفری گره خورده با یه ژاکت همیشه مشکی زیر بارون راه میرفتش تو دلم میگفتم این دختره دیوونس یه روز رفتم توی حیاط بازی کنم دیدم گوشه حیاط نشسته رفتم پیشش گفتم سلام جوابمو داد گفتم میدونی خیلی خوشکلی؟خندیدش گفت تو خوشکل تری نم نم بارون میزد روی گونه هامون بهم نگاه کرد گفت زیر بارون آرزو کن برآورده میشه بلند آرزو کردم دوست دارم مثل تو بشم من اخلاقشو منظورم نبودم فقط قیافشو میخواستم اونم گفت دیگه تنهایی بسمه یا تموم شه یا تموم شه:)
منظورش رو نفهمیدم ازش نپرسیدم اون روز تموم شد هفته بعدش وقتی از مدرسه برمیگشتم بارون شدیدی میومد تو خیابون ندیدمش رسیدم جلو خونمون دیدم پارچه مشکی زدن با همون دستو پا شکستی خوندم اسمشو خوندم آرزوش براورده شد تموم شد
امروز من 16 سالم شد و با یه جفت کفش ال استار طوسی جلوی درع خونمونم:)
16 سالگیت مبارک من:)
#HANA
فقط دختر اونا یه دختر اروم 16 ساله بود و من یه دختر 6 ساله شیطون*-*
وقتی میخواستم با بابام برم مدرسه کفشای چسبی صورتیمو میپوشیدم:)
اون دخترع از در خونشون میومد بیرون کفشای ال استارطوسیشو پاش میکرد و میرفت منم با کمال تعجب که چرا این اینطوریه کیف باربیمو ورمیداشتم و میرفتم که سوار ماشین بابام شم:)
خیلی روزای پاییز وقتی که از مدرسه برمیگشتم میدیدمش که پیاده با یه هندزفری گره خورده با یه ژاکت همیشه مشکی زیر بارون راه میرفتش تو دلم میگفتم این دختره دیوونس یه روز رفتم توی حیاط بازی کنم دیدم گوشه حیاط نشسته رفتم پیشش گفتم سلام جوابمو داد گفتم میدونی خیلی خوشکلی؟خندیدش گفت تو خوشکل تری نم نم بارون میزد روی گونه هامون بهم نگاه کرد گفت زیر بارون آرزو کن برآورده میشه بلند آرزو کردم دوست دارم مثل تو بشم من اخلاقشو منظورم نبودم فقط قیافشو میخواستم اونم گفت دیگه تنهایی بسمه یا تموم شه یا تموم شه:)
منظورش رو نفهمیدم ازش نپرسیدم اون روز تموم شد هفته بعدش وقتی از مدرسه برمیگشتم بارون شدیدی میومد تو خیابون ندیدمش رسیدم جلو خونمون دیدم پارچه مشکی زدن با همون دستو پا شکستی خوندم اسمشو خوندم آرزوش براورده شد تموم شد
امروز من 16 سالم شد و با یه جفت کفش ال استار طوسی جلوی درع خونمونم:)
16 سالگیت مبارک من:)
#HANA
۵.۵k
۱۶ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.