و یک روز فهمیدیم عزیزم

و یک روز فهمیدیم "عزیزم"

نام کوچک هیچ‌کداممان نیست

            و شام خوردن زیر نور شمع

                        چشم‌هایمان را کم‌سو می‌کند

 

#سقف

بهانۀ مشترکی بود

که باید از هم می‌گرفتیم

و تاریکی موّاج خانه را ، به عدالت

                        به دو نیم می‌کردیم ؛


نیمی با ماهیان قرمز مصنوعی

            نیمی با سنگریزه‌ها و صدف‌ها

                        و موج‌های کوچک مصنوعی

 

ما دو #حباب کنار هم بودیم

که می‌ترسیدیم هنگام #یکی_شدن

            نفهمیم کداممان نابود شده‌ست .**
دیدگاه ها (۲)

تنهایی....مهربانم کرده است . . .شبیه سربازیکه از روی برجک دی...

گوش کن...صدای نفس های پاییز را می شنوی؟ زیباترین فصل خدا می...

سربر گوش من بگذار...آرام بگو دوستت دارم....ازچه می ترسی...؟ف...

.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط