« یوکابد »، مادر حضرت موسی علیه السلام ، در تدبیر، زیرکی
« #یوکابد »، #مادر_حضرت_موسی_علیه_السلام ، در #تدبیر، #زیرکی ، #ایمان و همچنین #رأی و #فراست ، سرآمد همهی #زنان روزگار خود بود.
پس از این که درد زایمان را در خود احساس کرد، با توجه به دستور دستگاه طاغوتی #فرعون برای #قتل_نوزادان_پسر و جلوگیری از زیان احتمالی آینده، دل به #خدا سپرد و قابلهای به خانه دعوت کرد تا مقدمات وضع حمل را آماده کند.
به محض این که #موسی_علیه_السلام تولد یافت، قابله نوری در پیشانی نوزاد مشاهده و محبت و دوستی حضرت موسی (علیه السلام) را در دل خود احساس کرد. از این رو تصمیم گرفت موضوع را به هیچ کس خبر ندهد و سرّ ولادت کودک را پنهان داشت. (1)
ولی غائله تمام نشده بود و هر لحظه خطر کشتن آن حضرت وجود داشت. یوکابِد، در میان #ترس و #اضطراب به سر میبرد که #خداوند به وی #الهام کرد: «او را شیر بده، و هنگامی که بر جانش ترسیدی، وی را به دریا بینداز و نترس و #غمگین مباش که ما او را به تو باز میگردانیم و از پیامبرانش قرار میدهیم.» (2)
مادر سراغ #حزبیل نجّار رفت و از او خواست تا صندوقی بسازد. وی صندوقی ساخت، یوکابد آن را با احتیاط کامل به منزل آورد و فرزندش را با توجه به الهام خداوند، در آن صندوق گذاشت.
درب آن را محکم بست و به دست امواج خروشان رود نیل سپرد.
امواج دریا، صندوق حامل موسی (علیه السلام) را به دربار فرعون برد!
فرعون و همسرش « #آسیه »، در کنار رود نیل نشسته بودند که ناگهان چشمشان به صندوقی افتاد. فرعون به دریانوردان دستور داد تا آن صندوق را بگیرند و نزد او ببرند. همین که درب صندوق را گشودند، کودکی زیبا در آن یافتند. خداوند #محبت وی را در دل آسیه جای داد و او به فرعون گفت: «این طفل مایهی #خرسندی من و تو است، او را نکش، شاید برای ما مفید باشد، یا او را پسر خود برگزینیم!!» (3)
همان لحظه که «یوکابد» موسی را به رود نیل انداخت، دخترش « #کلثمه » را مأمور کرد تا قدم به قدم، در پی او روان شود و ببیند سرنوشت وی به کجا میانجامد.
خواهر موسی در آن شرایط سخت، به دنبال برادر رفت و به صورت ناشناس خود را به دربار فرعون رساند. به فرعونیان گفت: «آیا میخواهید شما را به خانوادهای راهنمایی کنم که میتوانند این نوزاد را کفالت کنند و خیرخواه او هستند؟» (4)
به دستور فرعون و راهنمایی کلثمه، زنی را - که همان مادر موسی بود - حاضر کردند و طفل به لطف خداوند، پستان او را پذیرفت و در آغوش گرم مادر آرمید.
فرعون تعجب کرد و از «یوکابد» پرسید: «چرا این کودک، تنها پستان تو را پذیرفت؟»
«یوکابد» گفت: «چون من #زنی_پاک_و_پاکیزه و #خوشبو هستم و شیرم خوش طعم است، هر کودکی پستان مرا قبول میکند.» (5)
فرعون از این سخن قانع شد. مادر موسی را به دایگی گرفت و برایش بودجهای مقرر کرد. بدین گونه خداوند «موسی» را به مادرش بازگرداند تا «چشمش روشن شود، غمگین نباشد و بداند که وعدهی الهی حق است.» (6)
پینوشتها:
1. #مجمع_البیان ، ج7، ص 241.
2. #قصص (28) آیهی 7.
3. همان، آیهی 9.
4. همان، آیهی 12.
5. مجمع البیان، ج7، ص 243.
6. قصص (28) آیهی 13.
منبع مقاله : #علی_شیرازی #کتاب_زنان_نمونه ، قم: مؤسسه #بوستان_کتاب (مرکز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی)، چاپ هشتم.
#گنجینه_علوی_ساوجی
@srazsaveh
پس از این که درد زایمان را در خود احساس کرد، با توجه به دستور دستگاه طاغوتی #فرعون برای #قتل_نوزادان_پسر و جلوگیری از زیان احتمالی آینده، دل به #خدا سپرد و قابلهای به خانه دعوت کرد تا مقدمات وضع حمل را آماده کند.
به محض این که #موسی_علیه_السلام تولد یافت، قابله نوری در پیشانی نوزاد مشاهده و محبت و دوستی حضرت موسی (علیه السلام) را در دل خود احساس کرد. از این رو تصمیم گرفت موضوع را به هیچ کس خبر ندهد و سرّ ولادت کودک را پنهان داشت. (1)
ولی غائله تمام نشده بود و هر لحظه خطر کشتن آن حضرت وجود داشت. یوکابِد، در میان #ترس و #اضطراب به سر میبرد که #خداوند به وی #الهام کرد: «او را شیر بده، و هنگامی که بر جانش ترسیدی، وی را به دریا بینداز و نترس و #غمگین مباش که ما او را به تو باز میگردانیم و از پیامبرانش قرار میدهیم.» (2)
مادر سراغ #حزبیل نجّار رفت و از او خواست تا صندوقی بسازد. وی صندوقی ساخت، یوکابد آن را با احتیاط کامل به منزل آورد و فرزندش را با توجه به الهام خداوند، در آن صندوق گذاشت.
درب آن را محکم بست و به دست امواج خروشان رود نیل سپرد.
امواج دریا، صندوق حامل موسی (علیه السلام) را به دربار فرعون برد!
فرعون و همسرش « #آسیه »، در کنار رود نیل نشسته بودند که ناگهان چشمشان به صندوقی افتاد. فرعون به دریانوردان دستور داد تا آن صندوق را بگیرند و نزد او ببرند. همین که درب صندوق را گشودند، کودکی زیبا در آن یافتند. خداوند #محبت وی را در دل آسیه جای داد و او به فرعون گفت: «این طفل مایهی #خرسندی من و تو است، او را نکش، شاید برای ما مفید باشد، یا او را پسر خود برگزینیم!!» (3)
همان لحظه که «یوکابد» موسی را به رود نیل انداخت، دخترش « #کلثمه » را مأمور کرد تا قدم به قدم، در پی او روان شود و ببیند سرنوشت وی به کجا میانجامد.
خواهر موسی در آن شرایط سخت، به دنبال برادر رفت و به صورت ناشناس خود را به دربار فرعون رساند. به فرعونیان گفت: «آیا میخواهید شما را به خانوادهای راهنمایی کنم که میتوانند این نوزاد را کفالت کنند و خیرخواه او هستند؟» (4)
به دستور فرعون و راهنمایی کلثمه، زنی را - که همان مادر موسی بود - حاضر کردند و طفل به لطف خداوند، پستان او را پذیرفت و در آغوش گرم مادر آرمید.
فرعون تعجب کرد و از «یوکابد» پرسید: «چرا این کودک، تنها پستان تو را پذیرفت؟»
«یوکابد» گفت: «چون من #زنی_پاک_و_پاکیزه و #خوشبو هستم و شیرم خوش طعم است، هر کودکی پستان مرا قبول میکند.» (5)
فرعون از این سخن قانع شد. مادر موسی را به دایگی گرفت و برایش بودجهای مقرر کرد. بدین گونه خداوند «موسی» را به مادرش بازگرداند تا «چشمش روشن شود، غمگین نباشد و بداند که وعدهی الهی حق است.» (6)
پینوشتها:
1. #مجمع_البیان ، ج7، ص 241.
2. #قصص (28) آیهی 7.
3. همان، آیهی 9.
4. همان، آیهی 12.
5. مجمع البیان، ج7، ص 243.
6. قصص (28) آیهی 13.
منبع مقاله : #علی_شیرازی #کتاب_زنان_نمونه ، قم: مؤسسه #بوستان_کتاب (مرکز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی)، چاپ هشتم.
#گنجینه_علوی_ساوجی
@srazsaveh
۳.۳k
۱۸ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.