چشم دوختم به قیافه ی مغموم و بغ کرده ش
چشم دوختم به قیافه ی مغموم و بغ کرده ش
- بهت نگفته بودن نباید چیزی بخوری؟! نگفته بودن باید ناشتا باشی واسه عمل؟!
فین فینش رو اعصاب بود. با گوشه ی روسری سفید بیمارستان چشماشو پاک کرد
+ گفته بودن!
دستمو زدم زیر چونه م
- نگفته بودن بهت خطرناکه معده پر بری اتاق عمل؟! نگفته بودن ممکنه جونتو از دست بدی؟!
با سر و صدا بینیشو بالا کشید
+ گفته بودن!
با ناخون خط انداختم رو پیشونیم
- پس این چکاری بود کردی! اگه نفهمیده بودیم که...!
سر پایین انداخت و شروع کرد با انگشتاش بازی کردن
+ آخه شوکت خانوم همسایه مون که اومده بود ملاقات، با خودش کمپوت آورده بود. هی اصرار کرد یکم بخورم از کمپوته که جون بگیرم. بهش گفتم اینجوری و اونجوری گفتن بهم برای قبل عمل؛ گفت این دکترا چه میفهمن! این حرفارو میزنن که بترسونن آدمو فقط! گفت دختر خودشو هم قبل زایمانش مجبور کرده کلی خوراکی بخوره که قوت داشته باشه برای عمل و هیچیشم نشده، فقط یکم موقع عملش بالا آورده بوده که اونم طبیعیه! بدمو که نمیخواست بنده خدا، خیر و صلاحمو میخواست. بخدا فقط یکم خوردم، زیاد نبود اصلا!
سرمو به نوشتن پرونده ها گرم کردم
- با همون خیر خواهیش باعث شد عملت بمونه برای فردا که معلوم نیست جراحت باشه یا نه!
اگه نفهمیده بودیم ان پی او نیستی هم که مشخص نبود الان زنده باشی یا...
زیر چشمی میدیدمش، سر پایین انداخت و گوشه ی لباسشو پیچ داد دور انگشتش.
بیشتر کله کردم توو پرونده ها و بیشتر غرق شدم توی فکر و خیالام.
گناهی نداشت بنده خدا...
شوکت خانومم زیاد گناهی نداشت!
همه مون یه وقتایی توی زندگیمون، ناخواسته و ندونسته، به قصد خیرخواهی و کمک و از سرِ علاقه، یه جوری خراب کردیم زندگی بقیه رو و جوری به اسم صلاح و مشورت ضربه زدیم بهشون که دیگه هیچ وقت خوب نشده جای زخمی که زدیمشون...
همه مونم یه وقتا قربانیِ همین دوستی و محبتِ خاله خرسه شدیم، یجوری که هیچوقت نتونستیم با دردش کنار بیایم...
کاش حالیمون میشد همیشه م صلاح و خوب اون چیزی نیست که توی فکر و ذهن ماست، کاش یه وقتا کنار وایمیستادیم و کارو به کاردونش میسپردیم و سینه سپر میکردیم و میگفتیم نمیدونم، میگفتیم بلد نیستم، میگفتیم سردرنمیارم...
کاش یاد میگرفتیم یه وقتا باید یه نه ی محکم بگیم و قاطعانه وایستیم پاش، کاش یاد میگرفتیم یه حرفایی حتی ارزش شنیدنم نداره...
کاش!
#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانههاییکهوشبر
- بهت نگفته بودن نباید چیزی بخوری؟! نگفته بودن باید ناشتا باشی واسه عمل؟!
فین فینش رو اعصاب بود. با گوشه ی روسری سفید بیمارستان چشماشو پاک کرد
+ گفته بودن!
دستمو زدم زیر چونه م
- نگفته بودن بهت خطرناکه معده پر بری اتاق عمل؟! نگفته بودن ممکنه جونتو از دست بدی؟!
با سر و صدا بینیشو بالا کشید
+ گفته بودن!
با ناخون خط انداختم رو پیشونیم
- پس این چکاری بود کردی! اگه نفهمیده بودیم که...!
سر پایین انداخت و شروع کرد با انگشتاش بازی کردن
+ آخه شوکت خانوم همسایه مون که اومده بود ملاقات، با خودش کمپوت آورده بود. هی اصرار کرد یکم بخورم از کمپوته که جون بگیرم. بهش گفتم اینجوری و اونجوری گفتن بهم برای قبل عمل؛ گفت این دکترا چه میفهمن! این حرفارو میزنن که بترسونن آدمو فقط! گفت دختر خودشو هم قبل زایمانش مجبور کرده کلی خوراکی بخوره که قوت داشته باشه برای عمل و هیچیشم نشده، فقط یکم موقع عملش بالا آورده بوده که اونم طبیعیه! بدمو که نمیخواست بنده خدا، خیر و صلاحمو میخواست. بخدا فقط یکم خوردم، زیاد نبود اصلا!
سرمو به نوشتن پرونده ها گرم کردم
- با همون خیر خواهیش باعث شد عملت بمونه برای فردا که معلوم نیست جراحت باشه یا نه!
اگه نفهمیده بودیم ان پی او نیستی هم که مشخص نبود الان زنده باشی یا...
زیر چشمی میدیدمش، سر پایین انداخت و گوشه ی لباسشو پیچ داد دور انگشتش.
بیشتر کله کردم توو پرونده ها و بیشتر غرق شدم توی فکر و خیالام.
گناهی نداشت بنده خدا...
شوکت خانومم زیاد گناهی نداشت!
همه مون یه وقتایی توی زندگیمون، ناخواسته و ندونسته، به قصد خیرخواهی و کمک و از سرِ علاقه، یه جوری خراب کردیم زندگی بقیه رو و جوری به اسم صلاح و مشورت ضربه زدیم بهشون که دیگه هیچ وقت خوب نشده جای زخمی که زدیمشون...
همه مونم یه وقتا قربانیِ همین دوستی و محبتِ خاله خرسه شدیم، یجوری که هیچوقت نتونستیم با دردش کنار بیایم...
کاش حالیمون میشد همیشه م صلاح و خوب اون چیزی نیست که توی فکر و ذهن ماست، کاش یه وقتا کنار وایمیستادیم و کارو به کاردونش میسپردیم و سینه سپر میکردیم و میگفتیم نمیدونم، میگفتیم بلد نیستم، میگفتیم سردرنمیارم...
کاش یاد میگرفتیم یه وقتا باید یه نه ی محکم بگیم و قاطعانه وایستیم پاش، کاش یاد میگرفتیم یه حرفایی حتی ارزش شنیدنم نداره...
کاش!
#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانههاییکهوشبر
۹.۳k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.