من و دل آمده بوديم به مهماني تو
من و دل آمده بوديم به مهماني تو
هر دو لبريز غزل غرق گل افشاني تو
دلکم عرض ادب کرد و همان گوشه نشست
من همه محو دل و او همه حيراني تو
شب شعري که به پا بود در آن صبح لطیف
برد ما را به تب خيس و غزلخواني تو
من دچار تو شدم وقتي نگاهم کردي
دل گرفتار همان موسم باراني تو
چشم تو خلوت خوبي است اگر بگذارند
من و دل زائر آن معبد روحاني تو
روزي سرشار تر از حس شکفتن در باد
روز آغاز من و خلوت عرفاني تو
آسمان نيز ورق خورد همان روز که باز
من و دل آمده بوديم به مهماني تو...
فاضل نظری
هر دو لبريز غزل غرق گل افشاني تو
دلکم عرض ادب کرد و همان گوشه نشست
من همه محو دل و او همه حيراني تو
شب شعري که به پا بود در آن صبح لطیف
برد ما را به تب خيس و غزلخواني تو
من دچار تو شدم وقتي نگاهم کردي
دل گرفتار همان موسم باراني تو
چشم تو خلوت خوبي است اگر بگذارند
من و دل زائر آن معبد روحاني تو
روزي سرشار تر از حس شکفتن در باد
روز آغاز من و خلوت عرفاني تو
آسمان نيز ورق خورد همان روز که باز
من و دل آمده بوديم به مهماني تو...
فاضل نظری
۳.۲k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱