نام رمان: از تو چه پنهان
نام رمان: از تو چه پنهان
نام نویسنده: فاطمه چگینی
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
خلاصه:
عاشقانه هایم خط میزنند تمام جملاتی را که اقرار کردند، عشق تنها یکبار اتفاق میافتد و بس!
عشق با آدمی چه میکند؟
گاهی آنقدر حماقت تزریق جانت میکند که پس مانده های دیگران را هم دلبسته میشوی و میشود آنچه نباید!
و حماقت تا کجا؟ تا آنجا که دلخوشی ات جای بگیرد زیر یک سقفِ غم آلود به همراه معشوقه ی معشوق، که از قضا بهترین دوست و خواهرت هم باشد. رقابت با دوست؛ آن هم بر سر مردی که هیچ بویی از مردانگی نبرده است، قطعا رقت انگیز ترین جایگاه برای یک زن است.
مقدمه:
به راستی تمام آن دروغها؛ در یک آن به واقعیت تبدیل شد. به گونهای که هنوز در خیالات آن به سر میبرم.
پاداش آن روزهای عاشقی,
تنها سرافکندگی و پریشان حالی است، میدانم, میدانم و نیازی نیست کسی بیاید و یادآور شود، که همه این مصیبتها از همان یک نظر حلال شروع شد و بس!
گاهی یک نگاه، حصاری بر دورت میشود که باید به مرور به آن عادت کنی!
نباید نگاهم را به چشمان شب زدهاش میدوختم. اما چه میکردم؟ من طوری عاشق بودم که با هر نگاه از سویش، گسترده میشدم و او عجیب دلبر بود! چشمهایش گواهی یک آفتاب داغ تابستانی برای من باران زدهی شمالی نشین میداد.
خشکسالی و کویر این چشمها، مرا از جنگلهای سبز درونم دور کرده بود و من از لج این همه آبادی، دل به بیابان داده بودم؟
چه میدانستم موعد این دلدادگیهایِ از سر تازگی و نداشتهها موقت است و انسان هرچقدر هم که از فطرت اصلی دور شود، باز هم دلش میرود برای زادگاه و مردانههای آشنا به وطن!
روزی او نبود، و مرد دیگری آمد. با نقش لبخندش، وطن داد و وجودش جنگل که نه، بوی دریا را میداد!
برای مطالعه کلیک کنید:
https://forum.98ia2.ir/topic/19523-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D9%88-%DA%86%D9%87-%D9%BE%D9%86%D9%87%D8%A7%D9%86-%DA%86%DA%AF%DB%8C%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/?do=getLastComment
نام نویسنده: فاطمه چگینی
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
خلاصه:
عاشقانه هایم خط میزنند تمام جملاتی را که اقرار کردند، عشق تنها یکبار اتفاق میافتد و بس!
عشق با آدمی چه میکند؟
گاهی آنقدر حماقت تزریق جانت میکند که پس مانده های دیگران را هم دلبسته میشوی و میشود آنچه نباید!
و حماقت تا کجا؟ تا آنجا که دلخوشی ات جای بگیرد زیر یک سقفِ غم آلود به همراه معشوقه ی معشوق، که از قضا بهترین دوست و خواهرت هم باشد. رقابت با دوست؛ آن هم بر سر مردی که هیچ بویی از مردانگی نبرده است، قطعا رقت انگیز ترین جایگاه برای یک زن است.
مقدمه:
به راستی تمام آن دروغها؛ در یک آن به واقعیت تبدیل شد. به گونهای که هنوز در خیالات آن به سر میبرم.
پاداش آن روزهای عاشقی,
تنها سرافکندگی و پریشان حالی است، میدانم, میدانم و نیازی نیست کسی بیاید و یادآور شود، که همه این مصیبتها از همان یک نظر حلال شروع شد و بس!
گاهی یک نگاه، حصاری بر دورت میشود که باید به مرور به آن عادت کنی!
نباید نگاهم را به چشمان شب زدهاش میدوختم. اما چه میکردم؟ من طوری عاشق بودم که با هر نگاه از سویش، گسترده میشدم و او عجیب دلبر بود! چشمهایش گواهی یک آفتاب داغ تابستانی برای من باران زدهی شمالی نشین میداد.
خشکسالی و کویر این چشمها، مرا از جنگلهای سبز درونم دور کرده بود و من از لج این همه آبادی، دل به بیابان داده بودم؟
چه میدانستم موعد این دلدادگیهایِ از سر تازگی و نداشتهها موقت است و انسان هرچقدر هم که از فطرت اصلی دور شود، باز هم دلش میرود برای زادگاه و مردانههای آشنا به وطن!
روزی او نبود، و مرد دیگری آمد. با نقش لبخندش، وطن داد و وجودش جنگل که نه، بوی دریا را میداد!
برای مطالعه کلیک کنید:
https://forum.98ia2.ir/topic/19523-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D9%88-%DA%86%D9%87-%D9%BE%D9%86%D9%87%D8%A7%D9%86-%DA%86%DA%AF%DB%8C%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%86%D9%88%D8%AF%D9%87%D8%B4%D8%AA%DB%8C%D8%A7/?do=getLastComment
۲.۳k
۲۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.