لحظه هایی هستند

لحظه هایی هستند
که هستیم
چه تنها ، چه در جمع
اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود
همانجا که می خواهد
بی صدا ...
بی هیاهو ...
همان لحظه هایی که
راننده آژانس می گوید رسیدیم
فروشنده می گوید
باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی می گوید
صدای بوق را نمی شنوی؟
و مادر صدا می کند حواست کجاست؟
ساعتهایی که شنیدیم و نفهمیدیم
خواندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم
و تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ بارها تکرار شد
هوا روشن شد
تاریک شد
چای سرد شد
غذا یخ کرد
در یخچال باز ماند
و در خانه را قفل نکردیم و نفهمیدیم کی رسیدیم ...
و کی گریه هایمان بند آمد
و ...
کی عوض شدیم؟
کی دیگر نترسیدیم؟
از ته دل نخندیدیم
و دل نبستیم
و چطور یکباره
آن قدر بزرگ شدیم
و موهای سرمان سفید ...
و از آرزوهایمان کی گذشتیم
و کی دیگر او را
برای همیشه فراموش کردیم ؛
یک لحظه سکوت
برای لحظه هایی
که خودمان نیستیم ...
دیدگاه ها (۱)

دلــــم بالــکنے مــی خواهـــد رو به شهـــر . . و ڪمے بــآد ...

ﻋــﺸـــﻖ ﺭﺍ . . .ﺑـﺎ ﻫـَََـﺮﮐــَََـﺲ ﺗــََـﺠــﺮُُﺑــﻪ ﻧــَََ...

خاطراتت صف کشیده اند !یکی پس از دیگری …حتی بعضی هاشان آنقدر ...

گاهی حجم دلتنگیهایم آنقدر زیاد میشودکه. . . . دنیا با تمام و...

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

نگذارید ایران مثل ترکیه شودسفر ترکیه ما✍نوشته سارا آذری. است...

نگذارید ایران مثل ترکیه شود._ سَفرِ ترکیه ما :✍نوشته خانم آذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط