فیک 《 bad boy. 》
فیک 《 bad boy. 》
P*1*
علامت ها:
(ا/ت : +
کوک: _
مدیر مدرسه: ÷
دانش اموزای مدرسه یا همون سیاه لشکر: ×
دوست کوک *)
(ویو ا/ت )
امروز صبح با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم
من مجبور شوم مدرسمو عوض کنم چون پدرو مادرم ولم کردن برام قلدری میکردن برای همین مدرسم رو عوض کردم تا کسی منو نشناسه
از تختم بلند شدم کارای مربوط رو انجام دادم و یونیفورم مدرسم رو تنم کردم و راه افتادم
وقتی رسیدم سریع رفتم دفتر مدیر و و خودمو معرفی کردم،من رو برد سمت کلاسم و تق تق در زد(کیه کیه در میزنه درو با لنگر میزنه؟) و با اقای معلممون ک دماغش ب بوشکوپ میخورد سلام کردم و رو به بچه های کلاس خودمو معرفی کردم....
بعد از شیش ساعت زر زر های معلم ها تو کلاس بالاخره، پیش ب سوی تخت نانازمم(بنازم)...
داشتم برا خودم میچرخیدم که به بالای پله ها نگاهم افتاد رویه فضولیم گل کرد و رفتم بالا همینجوری داشتم قدم میزنم ک یکدفعه زارت پام پیچ خورد تا اینکه خواستم با باس*ن مبارکم بخورم زمین که یک پسر جاذاااااب منو گرف و منو بغل کرده بود(استغفرالله)بعد چند مین به خودم اومدم و سریع خودمو از بغلش کنار زدم
*تو که دست و پا چلفتی ای چرا میری اون بالا خطر ناکه...
+ببخشید که از شما اجازه نگرفتم(بچه پروو)
*خاعش میکنم
ات تو دلش:ژون بابا اهل دل(منظورش مث خودش شوخ طبع)
+خوب حالا دست شما درد نکنه ام....
*اسم من شوگاعه..
+عاو اسم منم ا/ته
*خوشبختم خانم دست و پا چلفتی
+منم همینطور آقای پرچونه(حرف دهنتو بفهمااا)
*جای تشکرته؟
+مشکل داری؟
*بعله ک دارم!!
+مشکل خودت،خودت باید حلش کنی...
دیدم که صورتش مث چی قرمز شده بود منم سریع پاااا ب فرار گذاشتم.. والله اصن من دلم خواس بیوفتم ب تو چه ک میای میگیریم...
خماریییییی
P*1*
علامت ها:
(ا/ت : +
کوک: _
مدیر مدرسه: ÷
دانش اموزای مدرسه یا همون سیاه لشکر: ×
دوست کوک *)
(ویو ا/ت )
امروز صبح با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم
من مجبور شوم مدرسمو عوض کنم چون پدرو مادرم ولم کردن برام قلدری میکردن برای همین مدرسم رو عوض کردم تا کسی منو نشناسه
از تختم بلند شدم کارای مربوط رو انجام دادم و یونیفورم مدرسم رو تنم کردم و راه افتادم
وقتی رسیدم سریع رفتم دفتر مدیر و و خودمو معرفی کردم،من رو برد سمت کلاسم و تق تق در زد(کیه کیه در میزنه درو با لنگر میزنه؟) و با اقای معلممون ک دماغش ب بوشکوپ میخورد سلام کردم و رو به بچه های کلاس خودمو معرفی کردم....
بعد از شیش ساعت زر زر های معلم ها تو کلاس بالاخره، پیش ب سوی تخت نانازمم(بنازم)...
داشتم برا خودم میچرخیدم که به بالای پله ها نگاهم افتاد رویه فضولیم گل کرد و رفتم بالا همینجوری داشتم قدم میزنم ک یکدفعه زارت پام پیچ خورد تا اینکه خواستم با باس*ن مبارکم بخورم زمین که یک پسر جاذاااااب منو گرف و منو بغل کرده بود(استغفرالله)بعد چند مین به خودم اومدم و سریع خودمو از بغلش کنار زدم
*تو که دست و پا چلفتی ای چرا میری اون بالا خطر ناکه...
+ببخشید که از شما اجازه نگرفتم(بچه پروو)
*خاعش میکنم
ات تو دلش:ژون بابا اهل دل(منظورش مث خودش شوخ طبع)
+خوب حالا دست شما درد نکنه ام....
*اسم من شوگاعه..
+عاو اسم منم ا/ته
*خوشبختم خانم دست و پا چلفتی
+منم همینطور آقای پرچونه(حرف دهنتو بفهمااا)
*جای تشکرته؟
+مشکل داری؟
*بعله ک دارم!!
+مشکل خودت،خودت باید حلش کنی...
دیدم که صورتش مث چی قرمز شده بود منم سریع پاااا ب فرار گذاشتم.. والله اصن من دلم خواس بیوفتم ب تو چه ک میای میگیریم...
خماریییییی
۸.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.