گفتم من حواسم پرت اون نیست

گفتم : من حواسم پرت اون نیست
گفت : پس چرا خیره شدی به کتاب و ..
گفتم : به یه جایی که می رسی انقد رویاهات زیادن
دیگه وقت فکر کردن بهشون رو نداری
گفت : خب پس چی ؟
گفتم : داشتم دونه دونه رویاهام و خط می زدم
گفت : این که خیلی بده
گفتم : نه بد نیست چای که سرد بشه دیگه نمی چسبه
گفت : ینی الان هیچ رویایی نداری ؟
گفتم : چرا کی گفته ندارم
گفت : تو که گفتی همشو خط زدی
گفتم : آخریشو نگه داشتم...... می خوام به روزی که اولین رویا رو داشتم برگردم اون روزا خیلی خوب بود
گفت :چه فرقی با الان داشت مگه ؟
گفتم : الان و نیگا چقد می خندی .......


#ارغوان_جهانگیری
#گفتگو_با_کودک_درون
دیدگاه ها (۲۲)

اینبارم مث ممد نباشید :/

گاهی غمگین‌ام، منیکشنبه، کمی بیشترانگار دروغی را تکرار می‌کن...

دست بردار به آمین دعای دل من که تو خود مرغک آمین دلی، بانو ج...

کسی در رگ‌های‌م راه می‌رودکسی در قلب‌ا‌م می‌ایستدو در جیب‌ها...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

عضو هشتم پارت۲که یکی از پشت منو بغل کرد ترسیدم می خواستم برگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط