🔵 جانم به فدای آیت الله العظمی امیرالمومنین علی بن ابی طا
🔵 جانم به فدای آیت الله العظمی امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه افضل صلاة و السلام ناجی انبیاء و اولیاء از زمان حضرت آدم علیه السلام تا خاتم النبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم🔵
_______________________________
💠 قشیری ازعلمای شافعی سنی در کتاب خود احسن الکبائر نقل کرده است امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام بالای بام خانه خرما تناول می کردند در آن زمان حضرت در سنین جوانی بود سلمان فارسی درحیاط آن خانه لباس خود را می دوخت مولا امیرالمومنین دانه ی خرمائی به طرف او رها کرد.
💠 سلمان گفت : ای امیرالمومنین با من شوخی می کنی در حالی که من پیرمرد و شما جوان و کم سن و سال هستید؟ مولا امیر المومنین علیه السلام فرمودند: ای سلمان ، مرا از نظر سنُ سال کوچکُ خودت را خیلی بزرگ خیال کرده ای ؟ قصه دشت ارژن را فراموش کرده ای ؟ چه کسی تو را در آن بیابان که گرفتار شیر درنده شده بودی نجاتت داد ؟
✍ 🏻 سلمان با شنیدن این کلمات از امیر المومنین به وحشت افتاد و عرض کرد از کیفیت آن جریان برایم بگوئید.
✍ 🏻 حضرت فرمودند : تو وسط آب ایستاده بودی و از شیری که در آن جا بود می ترسیدی ، دست ها را به دعا بلند کردی و ازخداوند متعال نجات خود را طلبیدی خداوند هم دعایت را اجابت و مرا به فریاد تو رساند.
💠 من همان اسب سواری هستم که زره او بر روی شانه اش و شمشیرش به دستش بود و ضربه ای بر آن شیر وارد کردم که او را دو نیم کردُ تو خلاص شدی سلمان عرض کرد نشانه ی دیگری در آنجا بود برایم بیان فرمائید.
💠 حضرت دست به آستین بردند ویک شاخه گل تازه مثل روز اول بیرون آورد وفرمودند این همان هدیه تو است به آن اسب سوار ! سلمان با دیدن آن گل بیشتر دچار حیرتُ سرگردانی شد با عجله خدمت رسول خدا محمد مصطفی شرفیاب شدوعرض کرد ای رسول خدا من اوصاف شما را در انجیل خواندم محبت شما در دلم جای گرفت همه ادیان غیر از دین شما را رها کردم.
✍ 🏻 و آن را از پدرم مخفی نمودم تا سرانجام متوجه شد و نقشه کشتن مراکشید ولی دلسوزی او نسبت به مادرم مانع کشتن من می شد دائما چاره ای در قتل من می اندیشید و مرا به کارهای سخت و دشوار وادار می کرد ، تا اینکه فرار کردم.
✍ 🏻 بمحلی بِنام دشت ارژن رسیدم درآنجا ساعاتی استراحت کردم احتیاج به آب پیدا کردم لباسهای خود را بیرون آوردم و داخل رود خانه ای که در همان نزدیکی بود رفتم.
.
💠 ناگهان شیری آمد و روی لباسهای من ایستاد وقتی او را دیدم به وحشت افتادم و از خداوند متعال نجات خود را درخواست نمودم که ناگاه اسب سواری پدیدار شد و با یک ضربه شیر را به دو نیم کرد.
💠 از آب بیرون آمدم لباس به تن کردم و خودم را بر رکاب اسبش انداختم و آنرا بوسیدم و چون فصل بهار بود صحرا و اطراف رودخانه پر از گل و سنبل بود شاخه گلی گرفتم و به او هدیه کردمُ تشکر نمودم چون گلها را گرفت از چشمان من ناپدید گشتُ اثری از او ندیدم از این جریان بیش از صد سال می گذرد و من این قصه را برای احدی نگفته ام امروز مولا امیر المومنین علی علیه السلام تمام آن قضیه را بیان فرمودند و همان شاخه گل را به من نشان داد؟
✍ 🏻 رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمودند ای سلمان هنگامیکه مرا به آسمان بردند تا جائیکه جبرائیل علیه السلام توقف نمودُ من تا کنار عرش الهی بالا رفتم در حالیکه معبود یکتا پروردگارم بدون واسطه با من سخن گفت.
✍ 🏻 وقتیکه سفر معراج تمام شد و من به زمین برگشتم علی علیه السلام بر من وارد شدُ پس از عرض سلام و تبریک به خاطر الطاف و عنایاتی که خدای متعال در این سیر ملکوتی به من نموده از تمام گفتگوهای من با پروردگارم خبر داد و همه ی صحبت های ما را می دانست.
💠 بدان ای سلمان،هر کدام از انبیاء و اولیاء از زمان حضرت آدم علیه السلام تاکنون که گرفتار شده اند پسر عمم علی بن ابیطالب علیه افضل صلاة والسلام او را از گرفتاری نجات داده است.
📘 القطره ،جلد ۱صفحه ۲۸۲
📘 محدث نوری این حدیث را در کتاب نفس الرحمان ، صفحه ۲۷ با اندکی اختلاف روایت کرده است.
📘 و...
________________________________
📡 منبعانتشاراتکانالرسمی
@Mazharolaja
_______________________________
💠 قشیری ازعلمای شافعی سنی در کتاب خود احسن الکبائر نقل کرده است امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام بالای بام خانه خرما تناول می کردند در آن زمان حضرت در سنین جوانی بود سلمان فارسی درحیاط آن خانه لباس خود را می دوخت مولا امیرالمومنین دانه ی خرمائی به طرف او رها کرد.
💠 سلمان گفت : ای امیرالمومنین با من شوخی می کنی در حالی که من پیرمرد و شما جوان و کم سن و سال هستید؟ مولا امیر المومنین علیه السلام فرمودند: ای سلمان ، مرا از نظر سنُ سال کوچکُ خودت را خیلی بزرگ خیال کرده ای ؟ قصه دشت ارژن را فراموش کرده ای ؟ چه کسی تو را در آن بیابان که گرفتار شیر درنده شده بودی نجاتت داد ؟
✍ 🏻 سلمان با شنیدن این کلمات از امیر المومنین به وحشت افتاد و عرض کرد از کیفیت آن جریان برایم بگوئید.
✍ 🏻 حضرت فرمودند : تو وسط آب ایستاده بودی و از شیری که در آن جا بود می ترسیدی ، دست ها را به دعا بلند کردی و ازخداوند متعال نجات خود را طلبیدی خداوند هم دعایت را اجابت و مرا به فریاد تو رساند.
💠 من همان اسب سواری هستم که زره او بر روی شانه اش و شمشیرش به دستش بود و ضربه ای بر آن شیر وارد کردم که او را دو نیم کردُ تو خلاص شدی سلمان عرض کرد نشانه ی دیگری در آنجا بود برایم بیان فرمائید.
💠 حضرت دست به آستین بردند ویک شاخه گل تازه مثل روز اول بیرون آورد وفرمودند این همان هدیه تو است به آن اسب سوار ! سلمان با دیدن آن گل بیشتر دچار حیرتُ سرگردانی شد با عجله خدمت رسول خدا محمد مصطفی شرفیاب شدوعرض کرد ای رسول خدا من اوصاف شما را در انجیل خواندم محبت شما در دلم جای گرفت همه ادیان غیر از دین شما را رها کردم.
✍ 🏻 و آن را از پدرم مخفی نمودم تا سرانجام متوجه شد و نقشه کشتن مراکشید ولی دلسوزی او نسبت به مادرم مانع کشتن من می شد دائما چاره ای در قتل من می اندیشید و مرا به کارهای سخت و دشوار وادار می کرد ، تا اینکه فرار کردم.
✍ 🏻 بمحلی بِنام دشت ارژن رسیدم درآنجا ساعاتی استراحت کردم احتیاج به آب پیدا کردم لباسهای خود را بیرون آوردم و داخل رود خانه ای که در همان نزدیکی بود رفتم.
.
💠 ناگهان شیری آمد و روی لباسهای من ایستاد وقتی او را دیدم به وحشت افتادم و از خداوند متعال نجات خود را درخواست نمودم که ناگاه اسب سواری پدیدار شد و با یک ضربه شیر را به دو نیم کرد.
💠 از آب بیرون آمدم لباس به تن کردم و خودم را بر رکاب اسبش انداختم و آنرا بوسیدم و چون فصل بهار بود صحرا و اطراف رودخانه پر از گل و سنبل بود شاخه گلی گرفتم و به او هدیه کردمُ تشکر نمودم چون گلها را گرفت از چشمان من ناپدید گشتُ اثری از او ندیدم از این جریان بیش از صد سال می گذرد و من این قصه را برای احدی نگفته ام امروز مولا امیر المومنین علی علیه السلام تمام آن قضیه را بیان فرمودند و همان شاخه گل را به من نشان داد؟
✍ 🏻 رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمودند ای سلمان هنگامیکه مرا به آسمان بردند تا جائیکه جبرائیل علیه السلام توقف نمودُ من تا کنار عرش الهی بالا رفتم در حالیکه معبود یکتا پروردگارم بدون واسطه با من سخن گفت.
✍ 🏻 وقتیکه سفر معراج تمام شد و من به زمین برگشتم علی علیه السلام بر من وارد شدُ پس از عرض سلام و تبریک به خاطر الطاف و عنایاتی که خدای متعال در این سیر ملکوتی به من نموده از تمام گفتگوهای من با پروردگارم خبر داد و همه ی صحبت های ما را می دانست.
💠 بدان ای سلمان،هر کدام از انبیاء و اولیاء از زمان حضرت آدم علیه السلام تاکنون که گرفتار شده اند پسر عمم علی بن ابیطالب علیه افضل صلاة والسلام او را از گرفتاری نجات داده است.
📘 القطره ،جلد ۱صفحه ۲۸۲
📘 محدث نوری این حدیث را در کتاب نفس الرحمان ، صفحه ۲۷ با اندکی اختلاف روایت کرده است.
📘 و...
________________________________
📡 منبعانتشاراتکانالرسمی
@Mazharolaja
۲.۹k
۰۸ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.