چشم هایم را که باز کردم

چشم هایم را که باز کردم
تو را دیدم
دوباره تو در آستانه قلبم ظاهر شدی
دوباره تو لبخند زدی
و دوباره گرمای دستان تو
مرا به زندگی پیوند نمود
دلبر جان
از تو چه پنهان است
مدت هاست در دام خواستنت اسیرم
و هر صبح و شام
دارم سراغ عشقت را از همه می گیرم
توووو خالق ابیات نابم گشته ام
شده ای شاه و امیرم
و من خوب می دانم
حتی لحظه ای بی توووو
جان می سپارم و می میرم
پرواز کن
و بگذار من
دست در دست توووووو
دوباره در آسمان خیال
شعر یکی شدنمان را بسرایم
و همراه با ترنم نگاهت آسمان را
به بارش باران عشق وادارم
با تو همه ثانیه ها که هیچ
با توووو همه عمر غرق در حال خوشم
و مالک تمام احساسم
چشمان مهرگستر تووووست
که بر اقلیم دوست داشتنم فرمانروایی می کند
دیدگاه ها (۲)

هیچ تعهدی نمیتونه آدما رو کنار هم‌نگه داره مگه اینکه دلشون ب...

به حسودان بگوما عاشق همیمچشمان تو پر از من است وچشمان من پر ...

سرمای زمستون رو کهبا دو تا ژاکت و دستکش شالگردن ،میشه تحمل ک...

حق بدهیم !یک وقت هایی آدم ها حوصله ی خودشان را هم ندارند .نب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط