فیک کوک( رز سیاه) p³⁹
از زبان ا/ت :
فردا :
با صدای مامانم بیدار شدم.
مامانم گفت : پاشو تنبل خانم. گوشیتم داره زنگ میخوره.
گفتم : اول صبحی اخه.
گوشی رو برداشتم. فیلیز بود.
مکالمه :
فیلیز : بدو بدو.. پاشو دیگه باید بیای شرکت جلسس همچی بهم ریختهههه
ا/ت : باشه چرا داد میزنی الان میام.
فیلیز: تا یه ساعت دیگه اینجا باش.
پایان مکالمه.
پاشدم و دست صورتمو شستم و یه آرایش لایک کردم . یه نیم تنه مشکی و شلوار جین پوشیدم و یه پالتو هم پوشیدم.
رفتم طبقه پایین
میز صبحانه چیده شده بود و شوگا مثل خرس داشت می خورد.
مامانم گفت : شوگا میترکی.. آ آ.. ا/ت بیا بشین.
گفتم : نه یه ساعت دیگه جلسس باید برم ببخشید.
شوگا گفت : وایسا اینو بخور بعد برو.
یه لیوان آب پرتقال آورد داد بهم و گفت : تا ته بخوریا.
مامانم خندید و گفت : معلومه به فکرته ها
شوگا گفت : چی فکر کردی بالاخره باید یکاراییم به عنوان برادر کرد.
گفتم : وای دیرم شد خداحافظ.
(شرکت)
تو اتاقم منتظر بودم بلکه زنگ بزنن بگن جلسه شروع شده.
یهو فیلیز اومد و گفت : پاشو بریم.
گفتم : باشه.
رفتیم تو جلسه.
رفتم نشستم رو صندلی و بعد چند دقیقه جونگ کمکم اومد تو و پشت سرش تهیونگ و سوهو
جونگ کوک اومد بغل گوشم گفت : چطوری خوشگل خانم؟
اروم گفتم : خوبم.
سرشو تکون داد و اومد رو بروم نشست.
بابام با قیافه ای که انگار خبر بدی داره گفت : باید بگم.. کارای شرکت به هم ریخته. و خب شاید کلا رییس و صاحب شرکت تغییر کنه و...
که یهو یه مرد قد بلند با کت شلوار مشکی اومد و گفت : و من صاحب شرکت شم.
همه تعجب کرده بودیم.
فیلیز گفت : یعنی چی؟؟ه... هیونگ؟تو اینجا چیکار میکنی؟ (اسم مسخره ایه ولی اسم دیگه ای به ذهنم نرسید و نمیدونم اینم قبلا زدم یا نه)
پس اسم اون مرده هیونگه.
مرده که اسمش هیونگ بود گفت : خب می خوام داستان خودمو با کارکنان اصلی اینجا که الانم تو جلسه هستن.. تهیونگ. سوهو. فیلیز.چوی.و جونگ کوک ...ما قبلا یعنی قبل تر از اینکه شرکت تاسیس شه قرار بود صاحب شرکت رو انتخاب کنیم که پول کافی برای تاسیس شرکت داشته باشه.. ببینم چوی. دوست داری ادامشو تو بگی؟
همه به چوی (همون بابای ا/ت) نگاه کردیم و منتظر موندیم.
هیونگ گفت : مثل اینکه نه. خب منم نمیگم. در آینده اگه اگه اگه اگه من صاحب شرکت شم... شرکت کفش به آژانس بازیگری تغییر می کنه!!! و خب... بغییرو وقتی صاحب شدم میگم! فعلا من رفتم!
یه همهمه بعد رفته هیونگ شروع شد.
فیلیز هی از چوی سوال میپرسید و اونم میگفت بعدا جواب میده.
چوی گفت : فعلا جلسه تمومه برید.
۰۰۰۰۰
خب خب
دستم درد گرفت 😐با اینکه کمه
فردا :
با صدای مامانم بیدار شدم.
مامانم گفت : پاشو تنبل خانم. گوشیتم داره زنگ میخوره.
گفتم : اول صبحی اخه.
گوشی رو برداشتم. فیلیز بود.
مکالمه :
فیلیز : بدو بدو.. پاشو دیگه باید بیای شرکت جلسس همچی بهم ریختهههه
ا/ت : باشه چرا داد میزنی الان میام.
فیلیز: تا یه ساعت دیگه اینجا باش.
پایان مکالمه.
پاشدم و دست صورتمو شستم و یه آرایش لایک کردم . یه نیم تنه مشکی و شلوار جین پوشیدم و یه پالتو هم پوشیدم.
رفتم طبقه پایین
میز صبحانه چیده شده بود و شوگا مثل خرس داشت می خورد.
مامانم گفت : شوگا میترکی.. آ آ.. ا/ت بیا بشین.
گفتم : نه یه ساعت دیگه جلسس باید برم ببخشید.
شوگا گفت : وایسا اینو بخور بعد برو.
یه لیوان آب پرتقال آورد داد بهم و گفت : تا ته بخوریا.
مامانم خندید و گفت : معلومه به فکرته ها
شوگا گفت : چی فکر کردی بالاخره باید یکاراییم به عنوان برادر کرد.
گفتم : وای دیرم شد خداحافظ.
(شرکت)
تو اتاقم منتظر بودم بلکه زنگ بزنن بگن جلسه شروع شده.
یهو فیلیز اومد و گفت : پاشو بریم.
گفتم : باشه.
رفتیم تو جلسه.
رفتم نشستم رو صندلی و بعد چند دقیقه جونگ کمکم اومد تو و پشت سرش تهیونگ و سوهو
جونگ کوک اومد بغل گوشم گفت : چطوری خوشگل خانم؟
اروم گفتم : خوبم.
سرشو تکون داد و اومد رو بروم نشست.
بابام با قیافه ای که انگار خبر بدی داره گفت : باید بگم.. کارای شرکت به هم ریخته. و خب شاید کلا رییس و صاحب شرکت تغییر کنه و...
که یهو یه مرد قد بلند با کت شلوار مشکی اومد و گفت : و من صاحب شرکت شم.
همه تعجب کرده بودیم.
فیلیز گفت : یعنی چی؟؟ه... هیونگ؟تو اینجا چیکار میکنی؟ (اسم مسخره ایه ولی اسم دیگه ای به ذهنم نرسید و نمیدونم اینم قبلا زدم یا نه)
پس اسم اون مرده هیونگه.
مرده که اسمش هیونگ بود گفت : خب می خوام داستان خودمو با کارکنان اصلی اینجا که الانم تو جلسه هستن.. تهیونگ. سوهو. فیلیز.چوی.و جونگ کوک ...ما قبلا یعنی قبل تر از اینکه شرکت تاسیس شه قرار بود صاحب شرکت رو انتخاب کنیم که پول کافی برای تاسیس شرکت داشته باشه.. ببینم چوی. دوست داری ادامشو تو بگی؟
همه به چوی (همون بابای ا/ت) نگاه کردیم و منتظر موندیم.
هیونگ گفت : مثل اینکه نه. خب منم نمیگم. در آینده اگه اگه اگه اگه من صاحب شرکت شم... شرکت کفش به آژانس بازیگری تغییر می کنه!!! و خب... بغییرو وقتی صاحب شدم میگم! فعلا من رفتم!
یه همهمه بعد رفته هیونگ شروع شد.
فیلیز هی از چوی سوال میپرسید و اونم میگفت بعدا جواب میده.
چوی گفت : فعلا جلسه تمومه برید.
۰۰۰۰۰
خب خب
دستم درد گرفت 😐با اینکه کمه
۵.۸k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.