وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی

وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی

«تا با تو بگویم غم شب های جدایی»



اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران

«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»



«من در قفس بال و پر خویش اسیرم»

ای کاش تو یکبار به بالین من آیی



در بنده نوازی و بزرگی تو شک نیست

من خوب نیاموختم آداب گدایی



عمری ست که ما منتظر آمدنت، نه

تو منتظر لحظه ی برگشتن مایی



می خواستم از ماتم دل با تو بگویم

از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی



امشب شده ای زائر آن تربت پنهان؟

یا زائر دلسوخته ی کرب و بلایی



ای پرسشِ بی پاسخِ هر جمعه ی عشّاق

آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟
دیدگاه ها (۱)

نقـــاش و شـاعـــر راهــی تـــا کــوه قاف اندشایــد رُخُــت ...

#ولادت_با_سعادت_قاسم_ابن_الحسن_مبارکآیینه روی مجتبایی قاسممس...

سلام مولا جان سلام امید ناتمام منتظرنا ..مولا جان لحظـــه هـ...

رویی نشان نداده دل از ما گرفته ایاینگونه صبر از دل شیدا گرفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط