Agnes
#Agnes
No Greater Sorrow
اندوهی بالاتر نیست
I am bewildered by this cruel fate -
Clouding my judgement.
Sowing the seeds of life in soil of ruin...
The winds feel silent and kissed Death's wings.
من از این تقدیر ظالم سردرگم گشته ام
از این داوری های ابری
درحالی ک دانه های زندگی را در ویرانه ها می کارم
باد ها سرشارند از احساس سکوت و بوسه هایی بر بال های مرگ!
It's colder than before, still the winter's passed
And springtime haste fully took all it came for.
Often I stare at the clouds drifting by, imagining you there -
Like formations of a dream adrift from me.
هوا سرد تر از قبل است، با این وجود زمستان گذشته است
و بی تابیِ تابستان همه را با خود برده است
و من مدام به ابر های گذرا خیره میشوم
و تو را آنجا تصور می کنم
همچو آرایشی از یک رویا را که از دیدگانم دور می شود
The moments are gone but you remain,
If we had wings we would leave the seasons behind -
Escaping this quiet shroud always haunting us.
We sleep now in the ashes blowing in the wind.
لحظات سپری گشته و رفته اند اما تو باقی میمانی..
اگر ما بال هایی داشتیم، فصل های گذشته را ترک می گفتیم
از این حجاب و کالبدی که مارا فرا گرفته می گریختیم
و اکنون ما در این خاکستر های جاری در باد، خفته ایم..
There is no greater sorrow than to recall happiness in times of misery
هیچ اندوهی بالا تر از یاد آوری شادی ها در زمان غن نیست..
And there you are - alone like me;
The mountain I must climb;
The lush garden I fail to nurture...
And when I have nothing to say,
I'll let this slip away.
و این تویی.. تنها همچو من..
کوهی که باید از آن بالا روم
باغ با شکوهی که به طبیعت واگذار می کنم
و آنگاه که چیزی برای گفتن ندارم،
میگذارم دور شود
I wonder who we are now - what we're supposed to do
Each day only shadows comfort me and you...
Each day we let it pass and then we die...
As dust fall from heavens fire
برایم جالب است که اکنون ما کیستیم.. قرار است چه کار کنیم
هر روز تنها سایه هاست که آرامم میکند، و تو…
در حالی که غباری از آتش بهشت پایین می آید..
No Greater Sorrow
اندوهی بالاتر نیست
I am bewildered by this cruel fate -
Clouding my judgement.
Sowing the seeds of life in soil of ruin...
The winds feel silent and kissed Death's wings.
من از این تقدیر ظالم سردرگم گشته ام
از این داوری های ابری
درحالی ک دانه های زندگی را در ویرانه ها می کارم
باد ها سرشارند از احساس سکوت و بوسه هایی بر بال های مرگ!
It's colder than before, still the winter's passed
And springtime haste fully took all it came for.
Often I stare at the clouds drifting by, imagining you there -
Like formations of a dream adrift from me.
هوا سرد تر از قبل است، با این وجود زمستان گذشته است
و بی تابیِ تابستان همه را با خود برده است
و من مدام به ابر های گذرا خیره میشوم
و تو را آنجا تصور می کنم
همچو آرایشی از یک رویا را که از دیدگانم دور می شود
The moments are gone but you remain,
If we had wings we would leave the seasons behind -
Escaping this quiet shroud always haunting us.
We sleep now in the ashes blowing in the wind.
لحظات سپری گشته و رفته اند اما تو باقی میمانی..
اگر ما بال هایی داشتیم، فصل های گذشته را ترک می گفتیم
از این حجاب و کالبدی که مارا فرا گرفته می گریختیم
و اکنون ما در این خاکستر های جاری در باد، خفته ایم..
There is no greater sorrow than to recall happiness in times of misery
هیچ اندوهی بالا تر از یاد آوری شادی ها در زمان غن نیست..
And there you are - alone like me;
The mountain I must climb;
The lush garden I fail to nurture...
And when I have nothing to say,
I'll let this slip away.
و این تویی.. تنها همچو من..
کوهی که باید از آن بالا روم
باغ با شکوهی که به طبیعت واگذار می کنم
و آنگاه که چیزی برای گفتن ندارم،
میگذارم دور شود
I wonder who we are now - what we're supposed to do
Each day only shadows comfort me and you...
Each day we let it pass and then we die...
As dust fall from heavens fire
برایم جالب است که اکنون ما کیستیم.. قرار است چه کار کنیم
هر روز تنها سایه هاست که آرامم میکند، و تو…
در حالی که غباری از آتش بهشت پایین می آید..
۳.۰k
۱۵ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.