وقتی عضو هشتم بی تی اسی و اون عاشقته
وقتی عضو هشتم بی تی اسی و اون عاشقته
☆درخواستی☆
*
*
*
سلام من ات هستم ۲۳ سالمه و عضو هشتم گروه بی تی اس هستم و دنس رفتنم عالیه
ویو ات:
صبح ساعت ۸:۳۰
از خواب بیدار شدم رفتم سرو/یس بعد از کارهای واجب مسواک زدم بعدش یه قهوه برای خودم درست کردم رفتم توی اتاقم که اماده بشم برم کمپانی
لباسم رو پوشیدم (عکس میدم )
و راه افتادم پیاده از خونم تا کمپانی نیم ساعت راه بود پس پیاده رفتم که یکم هوا بخورم
^نیم ساعت بعد^
رسیدم کمپانی اعضا رو ندیدم که یهو یکی از پشت اروم زد روی شونم
شوکه برگشتم دیدم جونگکوکه
ات:عاا سلام (لبخند)
جونگکوک:سلام .... زود اومدی
ات:اره ... چیزه اعضا نیومدن
جونگکوک :امروز رو اونا ساعت ۱۲میان.. میخوای ما یه تمرینی کنیم تا اونا بیان
ات:اره بد نیست
جونگکوک:اوکی بیابریم
ات:عا باشه *
دنبالش رفتم وارد سالن شدیم اهنگ رو من وصل کردم و رفتم پیشش تا تمرین کنیم
ات:خوب بریم
جونگکوک:بریم
^شروع دنس ^
خیلی خسته شدیم اهنگ هم اخراش بود داشتم میرفتم که پام به یه چیزی گیر کرد داشتم پخش زمین میشدم که دست یکی زیر کمرم قرار گرفت و منو نگه داشت ...
اره درسته اون شخص جونگکوک بود
توی چشم های هم زل زده بودیم (صحنه احساسییییییی)
که با صدای کسی به خودمون اومدیم
ات:ام اهم چیزه وای ببخشید
جونگکوک:اشکالی نداره ولی مراقب خودت باش
جمین :چیزه فکر کنم من زود اومدم نه
جونگکوک :اره فکر کنم قرار بود ۱۲ بیای الان ساعت ۱۰
جمین :باشه من رفتم
خوب دوستان مایلید به پارت ۲
توی کامنتا نظرتون رو بگید
☆درخواستی☆
*
*
*
سلام من ات هستم ۲۳ سالمه و عضو هشتم گروه بی تی اس هستم و دنس رفتنم عالیه
ویو ات:
صبح ساعت ۸:۳۰
از خواب بیدار شدم رفتم سرو/یس بعد از کارهای واجب مسواک زدم بعدش یه قهوه برای خودم درست کردم رفتم توی اتاقم که اماده بشم برم کمپانی
لباسم رو پوشیدم (عکس میدم )
و راه افتادم پیاده از خونم تا کمپانی نیم ساعت راه بود پس پیاده رفتم که یکم هوا بخورم
^نیم ساعت بعد^
رسیدم کمپانی اعضا رو ندیدم که یهو یکی از پشت اروم زد روی شونم
شوکه برگشتم دیدم جونگکوکه
ات:عاا سلام (لبخند)
جونگکوک:سلام .... زود اومدی
ات:اره ... چیزه اعضا نیومدن
جونگکوک :امروز رو اونا ساعت ۱۲میان.. میخوای ما یه تمرینی کنیم تا اونا بیان
ات:اره بد نیست
جونگکوک:اوکی بیابریم
ات:عا باشه *
دنبالش رفتم وارد سالن شدیم اهنگ رو من وصل کردم و رفتم پیشش تا تمرین کنیم
ات:خوب بریم
جونگکوک:بریم
^شروع دنس ^
خیلی خسته شدیم اهنگ هم اخراش بود داشتم میرفتم که پام به یه چیزی گیر کرد داشتم پخش زمین میشدم که دست یکی زیر کمرم قرار گرفت و منو نگه داشت ...
اره درسته اون شخص جونگکوک بود
توی چشم های هم زل زده بودیم (صحنه احساسییییییی)
که با صدای کسی به خودمون اومدیم
ات:ام اهم چیزه وای ببخشید
جونگکوک:اشکالی نداره ولی مراقب خودت باش
جمین :چیزه فکر کنم من زود اومدم نه
جونگکوک :اره فکر کنم قرار بود ۱۲ بیای الان ساعت ۱۰
جمین :باشه من رفتم
خوب دوستان مایلید به پارت ۲
توی کامنتا نظرتون رو بگید
- ۱۳۱
- ۱۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط