گریه های شوربختی
امروز مظلومترین مرد زندگیام را دیدم
پشت فرمانِ ماشینِ کثیفِ تازه از سفر برگشتهاش
چمران را به سمت لاله میدوید
و نگاهش آن طرف اتوبان
گریه میکرد
پسربچهای روی صندلی کنارش بالا و پایین میپرید
حوالی ساعت سه بعد از ظهر
در گرماگرم کارهای تکراریِ هر روزش
گریه میکرد
دائم دست میکرد از جلو داشبورد ماشین گوشیاش را برمیداشت
نگاه میکرد
دوباره با عصبانیت پرتش میکرد همانجا
هربار عصبانیتر
{گوشی پر از حرف
پر از خاطره
زبان بسته
زار میزد}
انگار کسی نباشد برای زنگ زدن
انگار فایده نداشته باشد زنگ زدن
گریه میکرد
کلافه بود
اشارهاش کردم که بایست
بغلش کردم
نمیدانست تقاص چه چیزی را پس میدهد
نمیدانست تقاص این روزهایش را
باید از چه کسی بگیرد...
#با_هم گریه کردیم
پسربچه بیصدا
نگاهمان میکرد
رفته بود پشت فرمان
جای مرد
گریه میکرد
همین! مال هیچکس نیست!
پشت فرمانِ ماشینِ کثیفِ تازه از سفر برگشتهاش
چمران را به سمت لاله میدوید
و نگاهش آن طرف اتوبان
گریه میکرد
پسربچهای روی صندلی کنارش بالا و پایین میپرید
حوالی ساعت سه بعد از ظهر
در گرماگرم کارهای تکراریِ هر روزش
گریه میکرد
دائم دست میکرد از جلو داشبورد ماشین گوشیاش را برمیداشت
نگاه میکرد
دوباره با عصبانیت پرتش میکرد همانجا
هربار عصبانیتر
{گوشی پر از حرف
پر از خاطره
زبان بسته
زار میزد}
انگار کسی نباشد برای زنگ زدن
انگار فایده نداشته باشد زنگ زدن
گریه میکرد
کلافه بود
اشارهاش کردم که بایست
بغلش کردم
نمیدانست تقاص چه چیزی را پس میدهد
نمیدانست تقاص این روزهایش را
باید از چه کسی بگیرد...
#با_هم گریه کردیم
پسربچه بیصدا
نگاهمان میکرد
رفته بود پشت فرمان
جای مرد
گریه میکرد
همین! مال هیچکس نیست!
۱۶.۹k
۱۰ دی ۱۳۹۹