دلم آنچنان یک دوست ناب و بکر می خواهد

دلم آنچنان یک دوست ناب و بکر می خواهد,
که همه ام را از نگاهم بخواند..
از چشمانم,
از حرفهایِ هنوز نگفته ام....
دلم آنچنان می خواهد کنارش فرسنگها قدم بزنم,
از همه چیز بگویم
و او هیچ نگوید,
فقط گوش کند,
با من ذوق کند
با من بغض کند با من بخندد و با من همه یِ راههایِ امده و نیامده را طی کند....
فرقی نمی کند از چه جنسی,
در چه سنی,
در چه شخصی...
فقط کنارم که می نشیند رفیقِ شفیقم باشد,
من حرف بزنم او نگاه کند...
من دست رویِ پاهاش بزارم, و او دستانم را بگیرد,
کسی که مرا مثلِ یک کتاب بخواند,
با ذوقِ فروان,
با شوقِ فراوان تر,
چه فرقی می کند از چه فرقه ای, دینی و کشوری باشد,
چه فرقی می کند در کدام پستِ دولتی مشغول است,
یا که ماشین زیرِ پایش چه و چه باشد,
مهم اینست با من رویِ نیمکتی بنشیند,
من برایش چای بریزم و بگویم...مگر تقسیم شدنِ روح,...
ربطی به سن و سال ادم ها هم دارد؟

فرگل_مشتاقی
دیدگاه ها (۱)

جرعه به جرعه میدهم شعر به نوش دلبرمدل که نکرد اثر به او شـعر...

اگر برای ساختن زندگی ای کهدوست دارید "نجنگید"در نهایت مجبور ...

برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بوددست هـای خـویش و دامان ت...

مرا فراموش خواهی کرداز من جدا خواهی شد..پس مرا از غارم بیرون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط