دیروز بقال سر کوچه را دیدم

دیروز بقال سر کوچه را دیدم.
حلالیت طلبید !
گفت تمام سال ها کار کردنش را ، جان کندنش را ، کرده چند برگ دلار . گفت : خسته شده از همه چیز. همین دوشنبه آفتاب نزده می رود . میرود دنبال رویا هایش . آن هم. قاچاق ! از مرز رد می شود و تمام . نمی دانم کجا فقط دارد میرود !

۳ روز پیش یکی از کاسبان محل را دیدم ، گفت ۱۰۰ میلیونش جور شده، تمام زندگی را گذاشته بود توی کوله پشتی و پاسپرتش که دستش بود. ماچش را داد و رفت ! نمیدانم میرسد یا نه ولی قرار بود قاچاق برود انگلیس !

همین پیش پای شما دوستم را دیدم دنبال قرض بود، می گفت آلمانی هم یاد گرفته ، پسر باهوشی بود . کمی پول می خواست که برود و قرضی که معلوم نبود کی پس می دهد ! از آلمان می گفت. رویایی که نمیدانم چقدر دور و نزدیک بود .

حتی نانوا محل می گفت از ما که گذشت تو برو ...

پنجاه میلیون تومان را دادم به دلال و گفتم ، ده هزار لطفا !
گفت کجای کاری برادر دلاری ۱۱ !
۱ دلار ۱۱۰۰۰۰ ریال
گفتم کمتر بده فقط زودتر تا کمتر از این هم نشده!

#شاهین_شیخ_الاسلامی
دیدگاه ها (۲)

در دنیا هیچ چیز ناراحت کننده‌تر از نگران استطاعتِ مالی بودن ...

کاش اونقدی که دلمون پُره، جیبامون پُر بود.

رییس جمهور گفته :هرگونه مذاکره ، صحبت یا توافق با آمریکا ، ی...

1400سال است مردم خاورمیانه یکدیگر را به خاطر اعتقادات خود می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط