اوکی این چند تا پارت ازین فیک دیگه آخریاشه و داره تموم می
اوکی این چند تا پارت ازین فیک دیگه آخریاشه و داره تموم میشه دقیقشو نمیدونم چند تای دیگه ولی حالا بزگریم😂
________________________________
ریندو محکم مشت میزد به دیوار بیمارستان ران خیلی کلافه بود نمیدونست چیکار کنه سانزو هم فقط پیگیر این بود که اون طرفو پیدا کنه سه تاشون تو سالن انتظار نشسته بودن تا خبری از دکتر ا/ت بشه
دقیقه ها همینجور میگذشتن صدای ساعت که ثانیه هارو به جلو میبرد سکوت رو میشکست ولی دکتر ا/ت هنوز نیومده بود از اتاق بیرون تقریبا یک ساعت شده بود ریندو دیگه نمیدونست چیکار کنه بند انگشتاش زخم شده بودن که دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و اشکی از چشمش فرو ریخت با صدایی زمزمه گر رو به دیوار ایستاده بود و بی صدا گریه میکرد گفت
ریندو:چرا؟چرا بیشتر حواسم بهش...نبود اگر دو دقیقه...به فکر...رابطه ی اونو مایکی نبودم...اگر انقدری..حسودی نمیکردم الان هیچکودوم..ازینا اتفاق نمیوفتاد
فقط خودشو مقصر میدونست اصلا به ران و سانزو فکر نمیکرد حس میکرد فقط خودش باعث و بانی تمام این اتفاقاته بعد از چند ثانیه در اتاق دکتر باز شد و دکتر ا/ت اونارو همراهی کرد داخل
~~~~~~~~~~~~~~~~~
(علامت دکتر: & )
&:خب عصرتون بخیر شما همراهان ا/ت هستین؟
ران:ب..بله
توی اون شرایط تنها کسی که میتونست بغضشو نگه داره فقط ران بود
ران:آقای دکتر میشه فقط بگین وضعیت ا/ت الان چجوریه
&:وضعیت چندان خوبی نداره جمجمه ی سرش به شدت آسیب دیده
استخون پای راستش خورد شده
چهار تا از انگشتای دستش شکسته
گونه اش باز شده
و آسیب جدی ای به دلش وارد شده که باعث خون ریزی داخلی هم شده
ران سرجاش خشکش زد
باورش نمیشد که ا/ت کوچولوش الان انقدر آسیب دیده
ران:آ...آمم..میگم میشه باهاش....صحبت کرد؟
ریندو تا حرفای دکتر رو شنید اتاق رو ترک کرد و رفت بیرون از محوطه ی بیمارستان سانزو هم به دیوار تکیه داده بود و فقط قرص میخورد ران هم کم کم داشت از خود بی خود میشد
&:فعلا وضعیتش خیلی وخیمه شک دارم بتونه یک کلمه هم حرف بزنه ولی متاسفانه الان ا/ت توی کما هست.....
________________________________
🥲🥲🥲
الهی بمیرم برا ا/ت😂😂
________________________________
ریندو محکم مشت میزد به دیوار بیمارستان ران خیلی کلافه بود نمیدونست چیکار کنه سانزو هم فقط پیگیر این بود که اون طرفو پیدا کنه سه تاشون تو سالن انتظار نشسته بودن تا خبری از دکتر ا/ت بشه
دقیقه ها همینجور میگذشتن صدای ساعت که ثانیه هارو به جلو میبرد سکوت رو میشکست ولی دکتر ا/ت هنوز نیومده بود از اتاق بیرون تقریبا یک ساعت شده بود ریندو دیگه نمیدونست چیکار کنه بند انگشتاش زخم شده بودن که دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و اشکی از چشمش فرو ریخت با صدایی زمزمه گر رو به دیوار ایستاده بود و بی صدا گریه میکرد گفت
ریندو:چرا؟چرا بیشتر حواسم بهش...نبود اگر دو دقیقه...به فکر...رابطه ی اونو مایکی نبودم...اگر انقدری..حسودی نمیکردم الان هیچکودوم..ازینا اتفاق نمیوفتاد
فقط خودشو مقصر میدونست اصلا به ران و سانزو فکر نمیکرد حس میکرد فقط خودش باعث و بانی تمام این اتفاقاته بعد از چند ثانیه در اتاق دکتر باز شد و دکتر ا/ت اونارو همراهی کرد داخل
~~~~~~~~~~~~~~~~~
(علامت دکتر: & )
&:خب عصرتون بخیر شما همراهان ا/ت هستین؟
ران:ب..بله
توی اون شرایط تنها کسی که میتونست بغضشو نگه داره فقط ران بود
ران:آقای دکتر میشه فقط بگین وضعیت ا/ت الان چجوریه
&:وضعیت چندان خوبی نداره جمجمه ی سرش به شدت آسیب دیده
استخون پای راستش خورد شده
چهار تا از انگشتای دستش شکسته
گونه اش باز شده
و آسیب جدی ای به دلش وارد شده که باعث خون ریزی داخلی هم شده
ران سرجاش خشکش زد
باورش نمیشد که ا/ت کوچولوش الان انقدر آسیب دیده
ران:آ...آمم..میگم میشه باهاش....صحبت کرد؟
ریندو تا حرفای دکتر رو شنید اتاق رو ترک کرد و رفت بیرون از محوطه ی بیمارستان سانزو هم به دیوار تکیه داده بود و فقط قرص میخورد ران هم کم کم داشت از خود بی خود میشد
&:فعلا وضعیتش خیلی وخیمه شک دارم بتونه یک کلمه هم حرف بزنه ولی متاسفانه الان ا/ت توی کما هست.....
________________________________
🥲🥲🥲
الهی بمیرم برا ا/ت😂😂
۱۱.۴k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.