{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۷۵
دوستام بودن اما تو و پدر نبودین الان هم برو بیرون
هوسوک هیچی نگفت و از اتاق بیرون رفت
ات : چرا نشستی ؟
جیمین: چیکار کنم
جیمین نگاه اش رو به بقیه دوخت چشم غری رفت تا اینکه همه برن بیرون
ات : کجا میرین
تهیونگ : میریم کافه
نی سان : نه نمیریم
تهیونگ : نی سان ......
تهیونگ نی سان رو براید استایل بغل کرد نی سان همش میگفت که ولش کن اما تهیونگ از اتاق خارج شد دیگه هیچ کس جز جیمین و ات تو اتاق نبود
ات : برو بیرون
جیمین : خودت برو بیرون
ات : چی داری میگی اصلا متوجه هستی
جیمین: خوب گفتی برو منم گفتم خودت برو
ات : گمشو بیرون ....
جیمین : من نمیخواهم بچمو تنها بزارم
جیمین سرشو گذاشت رو شکم ات و چشم هایش رو بست لرزی بدن اش شروع شد و با بغض گفت
ات : کجا بودی این همه مدت
جیمین: سر کار
ات : وقتی گفتن که تصادف کردی ؟ اون چی
جیمین سرشو بلند کرد و تو چشم های ات زول زد
جیمین: میدونی ات برایه اینکه دشمنانمو بگیرم باید به همه میگفتم که مردم ببخشید
ات : میدونی چه حالی گرفتم فکردم دیگی نیستی چیمین فکردم ما رو برایه همیشه ترک کردی
آخر حرف اش شروع به گریه کرد جیمین زود ات رو در آغوش گرفت
جیمین : ببخشید برایه همه چی
》》》》》》》》》سه سال بعد
چشن تولده هیونگ کی بود همه گی مشغول کار ها بودن هیونگ کی سمت مادرش رفت و گفت
هیونگ کی : مامانی ....
ات : بله چی شده
هیونگ کی : مامانی بغل میخواهم
ات : مار دارم هنوز کیک تولدتو نیاوردن الان میام
مادرش سمته کار اش رفت هیونگ کی ناراحت سمته پدرش رفت جیمین مشغول صحبت با تهیونگ بود وقتی پسرشو دید نگران گفت
جیمین: ای پسرم چیشده چرا ناراحتی
جیمین هیونگ کی رو در اغوشش گرفت هیونگ کی با ناراحتی گفت
هیونگ کی : بغل مامانی رو میخواستم اما بغلم نکرد
جیمین: آخه کار داشت پسرم الان که بغل بابایی هستی پس اشکالی نداره نه ؟
هیونگ کی : آله اشکالی
هیونگ کی خندی کرد و لپه جیمین رو بوس کرد روبه تهیونگ کرد و با کیوتی گفت
هیونگ کی : عمو ته یانگ کجاشت
تهیونگ ابرو اش رو بالا برد و گفت
تهیونگ : هی هیونگ کی چرا سراق دخترمو میگیری
هیونگ کی خندی شیطونی کرد و گفت
هیونگ کی : هیچی
جیمین: تهیونگ خوب حتما دوست دخترش هستش به تو چه
تهیونگ خندی کرد و گفت
تهیونگ : پیشه مادرشه برو پیشش
هیونگ کی سمت آشپزخونه رفت سانیه ای نگذشت که هیونگ کی زود اومد پشته مبل جیمین قائم شد جیمین شکه گفت
جیمین : باز چیکار کردی
هیونگ کی هیچی نگفت ات با عصبانیت گفت
ات : هیونگ کی کجاست
جیمین : باز چیکار کرده ؟
ات : وقتی کیکو آورد انگشت کوچولوشو تو کیک فروع کرد
جیمین خندی بلند کرد که صدا اش تو سالون پیچیده شد ات با عصبانیت گفت
ات : جیمین .......... نخند بچه پرو میشه
جیمین: خدا یا ..... تو چجوری انگشت خودتو تو کیک فروع کردی
رفت سمته هیونگ کی و از رو زمین بلند اش کرد و رو مبل نشست ات عصبی سمت اش رفت
ات : ....
پارت ۷۵
دوستام بودن اما تو و پدر نبودین الان هم برو بیرون
هوسوک هیچی نگفت و از اتاق بیرون رفت
ات : چرا نشستی ؟
جیمین: چیکار کنم
جیمین نگاه اش رو به بقیه دوخت چشم غری رفت تا اینکه همه برن بیرون
ات : کجا میرین
تهیونگ : میریم کافه
نی سان : نه نمیریم
تهیونگ : نی سان ......
تهیونگ نی سان رو براید استایل بغل کرد نی سان همش میگفت که ولش کن اما تهیونگ از اتاق خارج شد دیگه هیچ کس جز جیمین و ات تو اتاق نبود
ات : برو بیرون
جیمین : خودت برو بیرون
ات : چی داری میگی اصلا متوجه هستی
جیمین: خوب گفتی برو منم گفتم خودت برو
ات : گمشو بیرون ....
جیمین : من نمیخواهم بچمو تنها بزارم
جیمین سرشو گذاشت رو شکم ات و چشم هایش رو بست لرزی بدن اش شروع شد و با بغض گفت
ات : کجا بودی این همه مدت
جیمین: سر کار
ات : وقتی گفتن که تصادف کردی ؟ اون چی
جیمین سرشو بلند کرد و تو چشم های ات زول زد
جیمین: میدونی ات برایه اینکه دشمنانمو بگیرم باید به همه میگفتم که مردم ببخشید
ات : میدونی چه حالی گرفتم فکردم دیگی نیستی چیمین فکردم ما رو برایه همیشه ترک کردی
آخر حرف اش شروع به گریه کرد جیمین زود ات رو در آغوش گرفت
جیمین : ببخشید برایه همه چی
》》》》》》》》》سه سال بعد
چشن تولده هیونگ کی بود همه گی مشغول کار ها بودن هیونگ کی سمت مادرش رفت و گفت
هیونگ کی : مامانی ....
ات : بله چی شده
هیونگ کی : مامانی بغل میخواهم
ات : مار دارم هنوز کیک تولدتو نیاوردن الان میام
مادرش سمته کار اش رفت هیونگ کی ناراحت سمته پدرش رفت جیمین مشغول صحبت با تهیونگ بود وقتی پسرشو دید نگران گفت
جیمین: ای پسرم چیشده چرا ناراحتی
جیمین هیونگ کی رو در اغوشش گرفت هیونگ کی با ناراحتی گفت
هیونگ کی : بغل مامانی رو میخواستم اما بغلم نکرد
جیمین: آخه کار داشت پسرم الان که بغل بابایی هستی پس اشکالی نداره نه ؟
هیونگ کی : آله اشکالی
هیونگ کی خندی کرد و لپه جیمین رو بوس کرد روبه تهیونگ کرد و با کیوتی گفت
هیونگ کی : عمو ته یانگ کجاشت
تهیونگ ابرو اش رو بالا برد و گفت
تهیونگ : هی هیونگ کی چرا سراق دخترمو میگیری
هیونگ کی خندی شیطونی کرد و گفت
هیونگ کی : هیچی
جیمین: تهیونگ خوب حتما دوست دخترش هستش به تو چه
تهیونگ خندی کرد و گفت
تهیونگ : پیشه مادرشه برو پیشش
هیونگ کی سمت آشپزخونه رفت سانیه ای نگذشت که هیونگ کی زود اومد پشته مبل جیمین قائم شد جیمین شکه گفت
جیمین : باز چیکار کردی
هیونگ کی هیچی نگفت ات با عصبانیت گفت
ات : هیونگ کی کجاست
جیمین : باز چیکار کرده ؟
ات : وقتی کیکو آورد انگشت کوچولوشو تو کیک فروع کرد
جیمین خندی بلند کرد که صدا اش تو سالون پیچیده شد ات با عصبانیت گفت
ات : جیمین .......... نخند بچه پرو میشه
جیمین: خدا یا ..... تو چجوری انگشت خودتو تو کیک فروع کردی
رفت سمته هیونگ کی و از رو زمین بلند اش کرد و رو مبل نشست ات عصبی سمت اش رفت
ات : ....
۴۰۵
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.