راستش را بخواهی گاهی وقتی به گذشته ام فکر میکنم خنده ام م

راستش را بخواهی گاهی وقتی به گذشته ام فکر میکنم خنده ام میگیرد جدا از خاطرات خوش به چیزهایی مینگرم که برایم مسخره به نظر می آید آدم های دروغین را میگویم
همان آدم هایی که دلت میخواهد برای تمسخر هم که شده است خبر روزهای خوشت را بدهی و یک صندلی جلو درب خانه ات بگذاری و بنشینی و منتظر بمانی که بیاید و تبریک خشک و خالی به تو بگوید اصلا برای سیاست هم که شده سر و کله اش پیدا شود اما سایه اش را نمی‌بینی چه برسه به خودش
و بعد از چند روز شایعه دروغین مرگت را بدهی تا هر چه زود تر جلوی درب خانه ات آنها را ببینی
بعد هم به حماقتشان بخندی و بخندی و بخندی
راستش را بخواهی قلمم هم موقع نوشتن به این آدم های حقیر هم میخندد چه برسد به من
#دست_نوشته_من
#کافه رمان
#خاص #جذاب #استوری
دیدگاه ها (۱)

سینه ام دکان عطاری استدردت چیست ؟شمبلیله ، شمبلیله ، رازیانه...

هرگز گمان مبر که دلم را شکسته ایبا هر قدم که دور شدی، استخوا...

هفتمین #مصاحبه_عاشقانه با دوست عزیزم مبینا جان فردا ساعت۱۸/۳...

سلام دوستان عزیزم بیشتر همراهان کافه رمان آشنا هستم با #مصاح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط