رازها هست دردل پیر و کوچکم باور کن
رازها هست دردل پیر و کوچکم باور کن
از این دنیا هیچ نفهمیدم
پوچ است .. درکم کن
پندهاست در واژه ای که می گویم
درپسِ سکوتی طولانی..
این واژه را تامل کن.. سپس ترکم کن
.
دنیا مرا از خویش راند و
زمین به رسم جاذبه نگه داشت
نگه داشتم چرا که اجبار بود وگرنه قصد نداشت
خانه ام هم ازمن می گریخت و من از خانه
زیسته ام اینگونه ..
دنیا مرا ازتن ها جدا کردو تنها گذاشت
گلهای خشک باغچه همانند منند تشنه
هرچند خاک ، گِل از آب شد.. اما
آب به دل ننشسته
هرچه اینان بیشتر زخم زنند.. من بیشتر مدارا می کنم
همینگونه دیگر دلم دست از زندگی شسته
من که درخویشم ...
نه کم و نه بیشم
اینگونه فرو رفتم ..
هر ثانیه بیشتر در خویشم
من که به ساعتها هشدار مرگ زمان را داده ام
من که خودم بودم .. پس بی واهمه در پیشم
از این دنیا هیچ نفهمیدم
پوچ است .. درکم کن
پندهاست در واژه ای که می گویم
درپسِ سکوتی طولانی..
این واژه را تامل کن.. سپس ترکم کن
.
دنیا مرا از خویش راند و
زمین به رسم جاذبه نگه داشت
نگه داشتم چرا که اجبار بود وگرنه قصد نداشت
خانه ام هم ازمن می گریخت و من از خانه
زیسته ام اینگونه ..
دنیا مرا ازتن ها جدا کردو تنها گذاشت
گلهای خشک باغچه همانند منند تشنه
هرچند خاک ، گِل از آب شد.. اما
آب به دل ننشسته
هرچه اینان بیشتر زخم زنند.. من بیشتر مدارا می کنم
همینگونه دیگر دلم دست از زندگی شسته
من که درخویشم ...
نه کم و نه بیشم
اینگونه فرو رفتم ..
هر ثانیه بیشتر در خویشم
من که به ساعتها هشدار مرگ زمان را داده ام
من که خودم بودم .. پس بی واهمه در پیشم
- ۸۰۱
- ۲۹ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط