روز مرگت مبارک
روز مرگت مبارک
پارت دهم
فئولای
با تردید سمتش رفتم و دستمو پشتش گذاشتم
نیکولای: ...خوبی؟
جوابی نگرفتم برای همین صورتمو نزدیک صورتش که پایین افتاده بود و موهاش توش ریخته بود بردم و دوباره سوال کردم،
مترو ساعت ۶:۵۵ :
اما تلاش نیکولای با برخورد محکم دست فئودور تو صورتش نصفه موند
نیکولای که انتظار همچین واکنشی رو از فئودور نداشت حتی نتونست سرشو به سمت کسی که تا چند ثانیه پیش میشناختش برگردونه
و فئودور، فئودور حتی زحمت بالا اوردن سرش رو هم به خودش نداد البته این قابل درک بود برای کسی که میدونست تا چند دقیقه پیش چقدر درد کشیده؛ نه نیکولای
فئودور: تو الان نباید اینجا باشی
و با تنه ی محکمی نیکولای رو کنار زد و از اون محل تنگ با جو سنگین خارج شد
و چیزی که تو ذهن هر دو بود فقط و فقط این بود که به برج برگردن میشد گفت هیچکدوم اهمیتی به نخشه نداشتن
و فقط با اولین راهی که به ذهنشون میرسید به جایی که دیگه شبیه خونه شده بود برگشتن
_______________________
پارت دهم
فئولای
با تردید سمتش رفتم و دستمو پشتش گذاشتم
نیکولای: ...خوبی؟
جوابی نگرفتم برای همین صورتمو نزدیک صورتش که پایین افتاده بود و موهاش توش ریخته بود بردم و دوباره سوال کردم،
مترو ساعت ۶:۵۵ :
اما تلاش نیکولای با برخورد محکم دست فئودور تو صورتش نصفه موند
نیکولای که انتظار همچین واکنشی رو از فئودور نداشت حتی نتونست سرشو به سمت کسی که تا چند ثانیه پیش میشناختش برگردونه
و فئودور، فئودور حتی زحمت بالا اوردن سرش رو هم به خودش نداد البته این قابل درک بود برای کسی که میدونست تا چند دقیقه پیش چقدر درد کشیده؛ نه نیکولای
فئودور: تو الان نباید اینجا باشی
و با تنه ی محکمی نیکولای رو کنار زد و از اون محل تنگ با جو سنگین خارج شد
و چیزی که تو ذهن هر دو بود فقط و فقط این بود که به برج برگردن میشد گفت هیچکدوم اهمیتی به نخشه نداشتن
و فقط با اولین راهی که به ذهنشون میرسید به جایی که دیگه شبیه خونه شده بود برگشتن
_______________________
- ۱.۱k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط