چشم دل از رفتنت ابریست چون فصل خزان
چشم دل از رفتنت ابریست چون فصل خزان
بی تو گریانم، نگریانم چنین، با من بمان
قد احساسم خمیده از غرور کاذبت
قامتم از آتش عشقت شده مثل کمان
برگ برگ خاطراتم زیر پایت ضجه زد
با دلم می گفت عقلم مرگ عشقش را نخوان
خواب من آشفته شد از رفتنش در نیمه شب
بر تن چشمم نشسته خواب کابوس خزان
روح من از خستگی از رخت جانم پرکشید
دور میشد ازنگاه عشق روحم بی امان ...
بی تو گریانم، نگریانم چنین، با من بمان
قد احساسم خمیده از غرور کاذبت
قامتم از آتش عشقت شده مثل کمان
برگ برگ خاطراتم زیر پایت ضجه زد
با دلم می گفت عقلم مرگ عشقش را نخوان
خواب من آشفته شد از رفتنش در نیمه شب
بر تن چشمم نشسته خواب کابوس خزان
روح من از خستگی از رخت جانم پرکشید
دور میشد ازنگاه عشق روحم بی امان ...
۷.۹k
۱۶ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.