p3

_اوک بیا بریم بخوابیم
*باشه
&تهیونگ و ات رفتن بخوابن درگیر این بودن که چجوری بخوابن بعد از کلی تلاش یه فکر به ذهن تهیونگ رسید اینم این بود وسط تخت متکا بزارن و بخوابن هینکارو کردن
......‌‌........‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌......پرش زمانی صبح ....... ..............
ویو ات
صبح بلند شدم دیدم تو بقل تهیونگ پس متکا چیشد آنقدر تهیونگ کیوت و گوگولی خوابیده دلم نمیخواست از بقلش در بیام پس دوباره همون خوابیدم ولی قبل از اینکه بخوابم به صورت بسیار کیوتش زل زده بود وقتی دیدم داره تکون میخوره سریع چشامو بستم
.................
ویو تهیونگ
بلند شدم دیدم ات توبقلم و بله کارم حواب داد وقتی ات دیشب خواب بود متکا هارو بر داشتم بیشتر به خودم فشردمش دوباره خوابیدم
* منو به خودش فشر پس منم بقلش کردم خوابیدم حدود یه ساعت بعد بلند شدم دیدم تهیونگ پس منم رفتم پایین دیدم داره غذا درس میکنه رفتم کنارش وایسادم
*داری چکار میکنی
_ایششش ترسیدم
*ببخشید (با خنده )
_دارم غذا درست میکنم .
*اینو که دیدم چی درست می‌کنی
_آها دارم وافل درست میکنم
*واقعااا
_آره برو بشین تا بیارم
*باش
*داشتم میرفتم بشینم که گوشیم زنگ خورد مامانم بود
*الو مامان
÷سلام کجایی ؟
_کیه ؟
*مامانم
÷میگم کجایی
*خونه دوست پسرم
÷امشب بلند میشید می‌آید اینجا ببینم کیه
_👍🏻
*باشه مامان میایم
*خداحافظی
_به نظرت چی میشه نظری ندارم
*راستی لباس ندارم باید برم لباس بخرممممم
_باش برو خو
..............................