آه! نگذار دل از غربت ایّام بگیرد
آه! نگذار دل از غربت ایّام بگیرد
نی بزن دختر چوپان دلم آرام بگیرد
در هوای تو شکوفا شده نیزار که روزی
دم به دم شور شود، از لب تو کام بگیرد
طرح چشمان تو را در دل این باغ کشیدند
تا نگاهش کنی و خوشهی بادام بگیرد
پهن کن دامن خود را که بهاری بشود دشت
بلکه از دامن گلدار تو الهام بگیرد
یا که در سایهی بیدی بنشین شعر بخوان تا
بلبل از لهجهی کُرمانجیِ تو وام بگیرد
قوری از چای ذغالیِ تو مست است همیشه
چشمه جوشیده که از دست خودت جام بگیرد
خسته ام، کاش در آغوش تو آرام بگیرم
دلخوشم قصّهی من با تو سرانجام بگیرد
نی بزن دختر چوپان دلم آرام بگیرد
در هوای تو شکوفا شده نیزار که روزی
دم به دم شور شود، از لب تو کام بگیرد
طرح چشمان تو را در دل این باغ کشیدند
تا نگاهش کنی و خوشهی بادام بگیرد
پهن کن دامن خود را که بهاری بشود دشت
بلکه از دامن گلدار تو الهام بگیرد
یا که در سایهی بیدی بنشین شعر بخوان تا
بلبل از لهجهی کُرمانجیِ تو وام بگیرد
قوری از چای ذغالیِ تو مست است همیشه
چشمه جوشیده که از دست خودت جام بگیرد
خسته ام، کاش در آغوش تو آرام بگیرم
دلخوشم قصّهی من با تو سرانجام بگیرد
۲.۰k
۰۵ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.