جرقه عشق پارت ۲۲
از تو بغلش اومدم بیرون کوک:خوشگله من:اوهوم هم بزرگه هم خوشگله کوک:دوسش داری من:آره دوسش دارم 😊 کوک:خیلی خوبه بعد خرسو ازم گرفت و گذاشت کنار منم چهار زانو نشستم رو مبل رو به روش بعد اومدنزدیکم کوک:آه دستت درد نمیکنه من:گفتم یکم میگیره یهو بعد ول میکنه
حالم زیاد خوب نبود حس سنگینی تویه سرم داشتم کوک:سوفیا خوبی چرا رنگت پریده من:نه خوبم فقط انگار یه چیز سنگین تو سرم گذاشتن سرم گیج میره کوک:داروهاتو خوردی سر وقت یکم فکر کردم فهمیدم قرصامو نخوردم کوک:سوفیا قرصاتو نخوردی من:یادم رفت کوک:وایی باید اونارو سر وقت میحوردی کاش یادت مینداختم ببین خودتو دیدی اصلا نفهمیدی حالت بده یانه بعد بردم تو اتاق و خوابوندم رو تخت کوک:میگم دلم شور میزنه توهم میگی خوبم الان میارم داروهاتو میارم رفت داروهامو آورد همون موقع جلو چشمام سیاه رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
از زبون جونگ کوک
رفتم قرصاشو آوردم یه دفع دیدم چشماش بستس و عرق کرده و میلرزه و درد میکشه رفتم تو اتاق من:سوفیا سوفیا دستمو گذاشتم رو سرش ببینم تب داره یا نه گذاشتم تب نداشت به دکتر زنگ زدم چون گفته بود اگه چیزی شد زنگ بزنه تا راهنمایی کنه زنگ زدم به دکتر و گفت که باید داروهاشو بهش بدم یکی از داروهارو گفت و من اونو دادم بهش گفت که این خوبش میکنه بعد قطع کردم قرصو برداشتم و یه لیوان آبم آوردم بلندش کردم (بابا این کارا چیه یکم آب بریز تو صورتش خوب میشه😐😂😂🤣🤣🤣) من:سوفیا اینو بخور بعد قرصو گذاشتم تو دهنش و آبم دادم بعد خوابوندمش و عرق رو صورتشو پاک کردم لباش دیوونه کننده بود وقتی مریض بود خیلی کیوت بود بعد چند دقیقه بهوش اومد من:سوفیا عشقم بهتری سوفیا:خوبم من:هوففف خوبه چند دقیقس منتظرم بهوش بیای سرگیجه نداری سوفیا:نه ندارم من:خیله خوب تو استراحت کن امروز اصلا تکون نمیخوره از جات فهمیدی سوفیا:فهمیدم
حالم زیاد خوب نبود حس سنگینی تویه سرم داشتم کوک:سوفیا خوبی چرا رنگت پریده من:نه خوبم فقط انگار یه چیز سنگین تو سرم گذاشتن سرم گیج میره کوک:داروهاتو خوردی سر وقت یکم فکر کردم فهمیدم قرصامو نخوردم کوک:سوفیا قرصاتو نخوردی من:یادم رفت کوک:وایی باید اونارو سر وقت میحوردی کاش یادت مینداختم ببین خودتو دیدی اصلا نفهمیدی حالت بده یانه بعد بردم تو اتاق و خوابوندم رو تخت کوک:میگم دلم شور میزنه توهم میگی خوبم الان میارم داروهاتو میارم رفت داروهامو آورد همون موقع جلو چشمام سیاه رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
از زبون جونگ کوک
رفتم قرصاشو آوردم یه دفع دیدم چشماش بستس و عرق کرده و میلرزه و درد میکشه رفتم تو اتاق من:سوفیا سوفیا دستمو گذاشتم رو سرش ببینم تب داره یا نه گذاشتم تب نداشت به دکتر زنگ زدم چون گفته بود اگه چیزی شد زنگ بزنه تا راهنمایی کنه زنگ زدم به دکتر و گفت که باید داروهاشو بهش بدم یکی از داروهارو گفت و من اونو دادم بهش گفت که این خوبش میکنه بعد قطع کردم قرصو برداشتم و یه لیوان آبم آوردم بلندش کردم (بابا این کارا چیه یکم آب بریز تو صورتش خوب میشه😐😂😂🤣🤣🤣) من:سوفیا اینو بخور بعد قرصو گذاشتم تو دهنش و آبم دادم بعد خوابوندمش و عرق رو صورتشو پاک کردم لباش دیوونه کننده بود وقتی مریض بود خیلی کیوت بود بعد چند دقیقه بهوش اومد من:سوفیا عشقم بهتری سوفیا:خوبم من:هوففف خوبه چند دقیقس منتظرم بهوش بیای سرگیجه نداری سوفیا:نه ندارم من:خیله خوب تو استراحت کن امروز اصلا تکون نمیخوره از جات فهمیدی سوفیا:فهمیدم
۱۳.۸k
۰۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.