تک پارتی امشب
تک پارتی امشب
اسم فیک[(مرد حسود)]
شخصیت های فیک
بنی، جونگ کوک (شوهر بنی)، جیمین (دوست صمیمیه بنی)، پسرا (دوستای بنی)
(از زبان بنی)
داشتم آشپزی می کردم که گوشیم زنگ خورد.... جیمین بود... خیلی خوشحال شدم
بنی: الو سلام جیمین
جیمین: سلام.... خوبی
بنی: اوهوم تو خوبی
جیمین: اهوم
بنی: کار داشتی
جیمین: نه ینی آره
بنی: خب بگو
جیمین: فردا تولدمه می تونی بیای؟
بنی: واقعا.... اره حتما میام
جیمین: پس خوبه
بنی: کار نداری
جیمین: نه خدافظ
(از زبان بنی)
می خواستم وقتی کوک اومد بهش بگم ولی میترسیدم نه زاره برم چون خیلی غیرتیه...
جونگ کوک: من اومدم.... بنی
بنی: سلام... اومدی چه زود
جونگ کوک: گفتم تنهایی زود اومدم
بنی: کوک می خواستم یه چیزی بگم
جونگ کوک: خب بگو
بنی: امروز..... امروز
جونگ کوک: بیبی نترس بگو
بنی: ولش کن بعدا میگم
جونگ کوک: اوکی....
(از زبان بنی)
داشتیم غذا می خوردیم که کوک ذل زده بود به من
بنی: چیه؟ غذاتو بخور
جونگ کوک: هیچی ولی اون حرفت و نمی خوای بگی؟
بنی: آآآ......... چرا
جونگ کوک: خب میشنوم
بنی: امروز دوستم زنگ زد
جونگ کوک: خب چیمار کنم؟..... حالا دوستت کیه؟
بنی: یه لحظه گوش کن.... جیمین دیگه دعوتم مرد به تولدش...... می زاری برم کوک؟
جونگ کوک: خب کیا هستن؟
بنی: تهیونگ شوگا جیهوپ جین نامجون
جونگ کوک: نه نمیشه بری
بنی: چرا؟
جونگ کوک: جوابمو شنیدی دیگه
بنی: بیبی.... خواهش میکنم (با لوس بازی)
جونگ کوک: گفتم نه بنی
بنی: خب چرا؟(با اخم)
جونگ کوک: چون اونا همشون پسرن
بنی: اِاِاِ.... دوستامنا
جونگ کوک: نمی تونی بری.... من میرم بخوابم
(از زبان بنی)
اینو که گف بلند شدو رفت تو اتاقش
بنی: تق تق(صدای در) کوکی میتونم بیام تو؟
جونگ کوک: اره بیا
از زبان بنی)
رفتم تو اتاق داشت لباس عوض می کرد
بنی: ای وای چرا گفتی بیام تو توکه لختی
جونگ کوک: چه اشکالی داره بیبی
(از زبان بنی)
می خواستم برم بیرون که کوک دستمو گرفتو انداخت رو تخت
بنی:چیکار میکنی؟
جونگ کوک: میشه باهم روی یه تخت بخوابیم؟
بنی: چی؟... نه هرکی باید تو تخت خودش بخوابه
جونگ کوک: ولی چه بخوای چه نخوای تو امشب رو تخت من می خوابی
بنی: اِاِاِ.... خیلی پرویی..... عممم به یه شرط
جونگ کوک: چی؟
بنی: بزاری برم چشن تولده جیمین
جونگ کوک: نه
بنی: پس منم دیگه اینجا نمی مونم(گریه)
(از زبان بنی)
می خواستم بلند شم که کوک خودشو انداخت رومو سرمو گرفتو لباشو گذاشت رو لبامو داشت میمکید
جونگ کوک: چرا گریه میکنی بیب؟.... من می خوام فقط مال خودم باشی
(از زبان بنی)
اینو گفت و دستشو گذاشت رو کمرمو منو برگردوند و شروع کرد به مکیدن
بنی: بس کن.... کار خوبی نیس
جونگ کوک: چرا
[فردا ی آن روز]
(از زبان بنی)
داشتم یواشکی حاضر می شدم که برم جشن اومدم که درو باز کنم دیدم در قلفه
(ذهن بنی)
حتما کوک قلف کرده اشکالی نداره خودم کیلید دارم
داشتم درو باز می کردم که کوک از وشت گف
جونگ کوک: کجا؟
بنی: اِاِاِ..... هیجا... ینی می خوام برم نون بگیرم
جونگ کوک: آها اونم با این سرو وز
(از زبان بنی)
سری درو باز کردم می خواستم زود برم که کوک دستمو گرف
بنی: ولم کن!
جونگ کوک: گفتم نمی خواد بری برای چی گوش نکردی؟(عصبانی)
(از زبان بنی)
کوک و حول دادم چون خوابالود بود افتاد منم سری فرار کردم... رفتم تو کوچه می خواستم یه ماشین بگیرم ولی جیمین و دیدم
بنی: جیمین اینجا چیکار میکنی؟
جیمین: اومدم که تنها نباشی و باهم بریم...... راستی جونگ کوک گذاشت بیای؟
بنی: آآآ..... قضیش مفصله بعدا میگم بیا بریم
(از زبان بنی)
شب شدو مهمونی شرو شدو همه یم اومدن. تهیونگ اومد پیشم
تهیونگ: بنی فک نمی کردم بیای.... جونگ کوک گذاشت یا یواشکی اومدی؟
بنی: نه با با......
جین: بنی جونگ کوک اومده
بنی:چی؟ اینجارو از کجا پیدا کرده؟
جین: نمی دونم ولی بهتره بری لباساتو عوض کنی
بنی: راس میگی..... الان برمیگردم
کوک با عصبانیت اومد تو خونه و گف
جونگ کوک: بنی کجاس؟
جین: آروم باش همینجایه الان میاد
جیمین: بیا بشین
جونگ کوک: راحتم
بنی: کوک برای چی اومدی؟
(از زبان بنی)
با عصبانیت اومد طرفم و دستمو گرفتو برد بیرون
جونگ کوک: سوار شو
بنی: ولی چشن که
جونگ کوک: گفتم سوار شو
(از زبان بنی)
سوار شدمو چیزی نگفتم... چند روز گذشتو کوک دیگه ماجرا رو یادش رف منم رفت و آمدمو با جیمین و تهیونگ بقیه پسرا کمتر کردم ولی بجاش زیاد بهشون زنگ می زدم.
اینم از تک پارتی امیدوارم خوشتون اومده باشه😘😘😊😊
لایک و کامنت فراموش نشه
حتما نظرتون رو بگید😘😘😘😘
اسم فیک[(مرد حسود)]
شخصیت های فیک
بنی، جونگ کوک (شوهر بنی)، جیمین (دوست صمیمیه بنی)، پسرا (دوستای بنی)
(از زبان بنی)
داشتم آشپزی می کردم که گوشیم زنگ خورد.... جیمین بود... خیلی خوشحال شدم
بنی: الو سلام جیمین
جیمین: سلام.... خوبی
بنی: اوهوم تو خوبی
جیمین: اهوم
بنی: کار داشتی
جیمین: نه ینی آره
بنی: خب بگو
جیمین: فردا تولدمه می تونی بیای؟
بنی: واقعا.... اره حتما میام
جیمین: پس خوبه
بنی: کار نداری
جیمین: نه خدافظ
(از زبان بنی)
می خواستم وقتی کوک اومد بهش بگم ولی میترسیدم نه زاره برم چون خیلی غیرتیه...
جونگ کوک: من اومدم.... بنی
بنی: سلام... اومدی چه زود
جونگ کوک: گفتم تنهایی زود اومدم
بنی: کوک می خواستم یه چیزی بگم
جونگ کوک: خب بگو
بنی: امروز..... امروز
جونگ کوک: بیبی نترس بگو
بنی: ولش کن بعدا میگم
جونگ کوک: اوکی....
(از زبان بنی)
داشتیم غذا می خوردیم که کوک ذل زده بود به من
بنی: چیه؟ غذاتو بخور
جونگ کوک: هیچی ولی اون حرفت و نمی خوای بگی؟
بنی: آآآ......... چرا
جونگ کوک: خب میشنوم
بنی: امروز دوستم زنگ زد
جونگ کوک: خب چیمار کنم؟..... حالا دوستت کیه؟
بنی: یه لحظه گوش کن.... جیمین دیگه دعوتم مرد به تولدش...... می زاری برم کوک؟
جونگ کوک: خب کیا هستن؟
بنی: تهیونگ شوگا جیهوپ جین نامجون
جونگ کوک: نه نمیشه بری
بنی: چرا؟
جونگ کوک: جوابمو شنیدی دیگه
بنی: بیبی.... خواهش میکنم (با لوس بازی)
جونگ کوک: گفتم نه بنی
بنی: خب چرا؟(با اخم)
جونگ کوک: چون اونا همشون پسرن
بنی: اِاِاِ.... دوستامنا
جونگ کوک: نمی تونی بری.... من میرم بخوابم
(از زبان بنی)
اینو که گف بلند شدو رفت تو اتاقش
بنی: تق تق(صدای در) کوکی میتونم بیام تو؟
جونگ کوک: اره بیا
از زبان بنی)
رفتم تو اتاق داشت لباس عوض می کرد
بنی: ای وای چرا گفتی بیام تو توکه لختی
جونگ کوک: چه اشکالی داره بیبی
(از زبان بنی)
می خواستم برم بیرون که کوک دستمو گرفتو انداخت رو تخت
بنی:چیکار میکنی؟
جونگ کوک: میشه باهم روی یه تخت بخوابیم؟
بنی: چی؟... نه هرکی باید تو تخت خودش بخوابه
جونگ کوک: ولی چه بخوای چه نخوای تو امشب رو تخت من می خوابی
بنی: اِاِاِ.... خیلی پرویی..... عممم به یه شرط
جونگ کوک: چی؟
بنی: بزاری برم چشن تولده جیمین
جونگ کوک: نه
بنی: پس منم دیگه اینجا نمی مونم(گریه)
(از زبان بنی)
می خواستم بلند شم که کوک خودشو انداخت رومو سرمو گرفتو لباشو گذاشت رو لبامو داشت میمکید
جونگ کوک: چرا گریه میکنی بیب؟.... من می خوام فقط مال خودم باشی
(از زبان بنی)
اینو گفت و دستشو گذاشت رو کمرمو منو برگردوند و شروع کرد به مکیدن
بنی: بس کن.... کار خوبی نیس
جونگ کوک: چرا
[فردا ی آن روز]
(از زبان بنی)
داشتم یواشکی حاضر می شدم که برم جشن اومدم که درو باز کنم دیدم در قلفه
(ذهن بنی)
حتما کوک قلف کرده اشکالی نداره خودم کیلید دارم
داشتم درو باز می کردم که کوک از وشت گف
جونگ کوک: کجا؟
بنی: اِاِاِ..... هیجا... ینی می خوام برم نون بگیرم
جونگ کوک: آها اونم با این سرو وز
(از زبان بنی)
سری درو باز کردم می خواستم زود برم که کوک دستمو گرف
بنی: ولم کن!
جونگ کوک: گفتم نمی خواد بری برای چی گوش نکردی؟(عصبانی)
(از زبان بنی)
کوک و حول دادم چون خوابالود بود افتاد منم سری فرار کردم... رفتم تو کوچه می خواستم یه ماشین بگیرم ولی جیمین و دیدم
بنی: جیمین اینجا چیکار میکنی؟
جیمین: اومدم که تنها نباشی و باهم بریم...... راستی جونگ کوک گذاشت بیای؟
بنی: آآآ..... قضیش مفصله بعدا میگم بیا بریم
(از زبان بنی)
شب شدو مهمونی شرو شدو همه یم اومدن. تهیونگ اومد پیشم
تهیونگ: بنی فک نمی کردم بیای.... جونگ کوک گذاشت یا یواشکی اومدی؟
بنی: نه با با......
جین: بنی جونگ کوک اومده
بنی:چی؟ اینجارو از کجا پیدا کرده؟
جین: نمی دونم ولی بهتره بری لباساتو عوض کنی
بنی: راس میگی..... الان برمیگردم
کوک با عصبانیت اومد تو خونه و گف
جونگ کوک: بنی کجاس؟
جین: آروم باش همینجایه الان میاد
جیمین: بیا بشین
جونگ کوک: راحتم
بنی: کوک برای چی اومدی؟
(از زبان بنی)
با عصبانیت اومد طرفم و دستمو گرفتو برد بیرون
جونگ کوک: سوار شو
بنی: ولی چشن که
جونگ کوک: گفتم سوار شو
(از زبان بنی)
سوار شدمو چیزی نگفتم... چند روز گذشتو کوک دیگه ماجرا رو یادش رف منم رفت و آمدمو با جیمین و تهیونگ بقیه پسرا کمتر کردم ولی بجاش زیاد بهشون زنگ می زدم.
اینم از تک پارتی امیدوارم خوشتون اومده باشه😘😘😊😊
لایک و کامنت فراموش نشه
حتما نظرتون رو بگید😘😘😘😘
۴۰.۰k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.