𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:³⁸
+″دوباره همون جام!همون قسمت از جنگل″
(درحال دویدن)
+نیااا دنبالمم
.... :تو نفرین شده ایی!
+نیااااا
... :تو نفرین شده ایی!
+″همزمان با این صدا های ترسناک انگار از دل جنگل یکی اسمم رو صدا میزنه″
-ا.ت؟(صدا توی گوش ا.ت پخش میشه)
... :تو نفرین شده ایی!
-ا.ت بیدار شوو!
... :تو نفری.....
-ا.تتتتتت
+اااا(جیغ)
........
-بازم خواب دیدی؟(سرد و جدی)
+هوم!
-باش،امروز اخرین جلسه هست امیدوارم امروز قدرتت کار کنه
+امیدوارم (زیر لب)
......(رفتن)
(یک ساعت بعد)
-تا همینجا کافیه! چیزی احساس نمیکنی ؟
+خیر
(بچها یه نکته: اونجایی که جونگکوک و ا.ت تمرین میکنن یه غار کوچولو هست)
″یهو بارون نم نمی شروع به باریدن میکنه″
+اهه بارون!
-برو توی اون غار!
+چشم
.....
-از جات تکون نمیخوری چون بارونه نمیتونیم برگردیم میرم کمی هیزم جم کنم تا اتیش گرممون کنه جایی نرو(جدی)
+بله
+″وقتی شاهزاده رفت متوجه ی لکه بزرگی روی شنلم شدم و تصمیم گرفتم چون بارون نم نم بود برم و پیش چشمه کنار غار و بشورمش هوا واقعا سرد بود و داشتم یخ میزدم رفتم و داشتم پایین لباس رو میشستم که حس کردم از لای درختا چیزی تکون میخوره ترسیدم و چوبی که از تنه ی درخت پایین افتاده بود رو برداشتم″
𝐏𝐚𝐫𝐭:³⁸
+″دوباره همون جام!همون قسمت از جنگل″
(درحال دویدن)
+نیااا دنبالمم
.... :تو نفرین شده ایی!
+نیااااا
... :تو نفرین شده ایی!
+″همزمان با این صدا های ترسناک انگار از دل جنگل یکی اسمم رو صدا میزنه″
-ا.ت؟(صدا توی گوش ا.ت پخش میشه)
... :تو نفرین شده ایی!
-ا.ت بیدار شوو!
... :تو نفری.....
-ا.تتتتتت
+اااا(جیغ)
........
-بازم خواب دیدی؟(سرد و جدی)
+هوم!
-باش،امروز اخرین جلسه هست امیدوارم امروز قدرتت کار کنه
+امیدوارم (زیر لب)
......(رفتن)
(یک ساعت بعد)
-تا همینجا کافیه! چیزی احساس نمیکنی ؟
+خیر
(بچها یه نکته: اونجایی که جونگکوک و ا.ت تمرین میکنن یه غار کوچولو هست)
″یهو بارون نم نمی شروع به باریدن میکنه″
+اهه بارون!
-برو توی اون غار!
+چشم
.....
-از جات تکون نمیخوری چون بارونه نمیتونیم برگردیم میرم کمی هیزم جم کنم تا اتیش گرممون کنه جایی نرو(جدی)
+بله
+″وقتی شاهزاده رفت متوجه ی لکه بزرگی روی شنلم شدم و تصمیم گرفتم چون بارون نم نم بود برم و پیش چشمه کنار غار و بشورمش هوا واقعا سرد بود و داشتم یخ میزدم رفتم و داشتم پایین لباس رو میشستم که حس کردم از لای درختا چیزی تکون میخوره ترسیدم و چوبی که از تنه ی درخت پایین افتاده بود رو برداشتم″
۶۲۷
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.