سلام. این رمان ۴۰ قسمتی ان شاالله از امروز هر روز یه قسمت
سلام. این رمان ۴۰ قسمتی ان شاالله از امروز هر روز یه قسمت تقدیم حضورتون میشه. امیدواریم که خوشتون بیاد.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن 💞
✍ #قسمت_اول
🔅 آقا باید بطلبه🔅
زیاد فکر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو کتاب و درس بود☺
اما خوب چند بار از تلوزیون حرم امام رضا رو دیدہ بودم و کنجکاو بودم یه بار از نزدیک ببینمش.
داشتم پله های دانشگاہ رو بالا میرفتم که یه آگهی دیدم با عکس گنبد که روش زدہ بود:
اردوی زیارتی مشهد مقدس😊
چشم چهارتا شد😲
یکم جلوتر که رفتم دیدم زدہ
از طرف بسیج دانشجویی😕 😕
اولش خوشحال شدم ولی تا خوندم از طرف بسیج یه جوری شدم😒
گفتم ولش کن بابا کی حال دارہ با اینا برہ مشهد😶
خودم بعدا میرم😒
معلوم نیست کجا میخوان ببرن و غذا چی بدن.😑
ولی تا غروب یه چیزی تو دلم تاپ تاپ میکرد.😕
ریحانه خانم برو شاید دیگه فرصت پیش نیاد.
بالاخرہ با هر زوری شدہ رفتم جلو در دفتر بسیج.
یه پسر ریشو تو اطاق بود و یه جعبه تو دستش
-سلام اقا..
-سلام خواهرم و سرشو پایین انداخت و مشغول جا به جایی جعبه ها شد..😶
-ببخشید میخواستم برای مشهد ثبت نام کنم.
-باید برید
پایگاہ خواهران ولی چون الااسلامی هست اسمتون رو توی دفتر روی میز بنویسید به همراہ کد دانشجوییتون بندہ انتقال میدم..
-خوب نه!...میخواستم اول ببینم هزینش چجوریه...کی میبرین؟! چی بیارم با خودم؟!😯
-خواهرم اول باید قرعه کشی بشه اگه اسمتون در اومد بهتون میگیم..
-قرعه کشی دیگه چه مسخرہ بازیه...من حاضرم دو برابر بقیه پول بدم ولی همراتون بیام حتما.😏
-خواهرم نمیشه... در ضمن هزینه سفرم مجانیه
-شما مثل اینکه اصلا براتون مهم نیست یه خانم دارہ باهاتون حرف میزنه...چرا در و دیوارو نگاہ میکنید...اصلا یه دیقه واینمیستید ادم حرفشو بزنه..😑 😤
-بفرمایید بندہ گوش میدم.
-نه اصلا با شما حرفی ندارم...بگید رییستون بیاد..😏
-با اجازتون من فرماندہ این پایگاہ هستم...کاری بود در خدمتم..
-بیچارہ پایگاهی که شما فرماندشین😶 😶 😂
🌸 🌸 ادامه دارد...🌸 🌸
✍ سید مهدی بنی هاشمی
💫
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن 💞
✍ #قسمت_اول
🔅 آقا باید بطلبه🔅
زیاد فکر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو کتاب و درس بود☺
اما خوب چند بار از تلوزیون حرم امام رضا رو دیدہ بودم و کنجکاو بودم یه بار از نزدیک ببینمش.
داشتم پله های دانشگاہ رو بالا میرفتم که یه آگهی دیدم با عکس گنبد که روش زدہ بود:
اردوی زیارتی مشهد مقدس😊
چشم چهارتا شد😲
یکم جلوتر که رفتم دیدم زدہ
از طرف بسیج دانشجویی😕 😕
اولش خوشحال شدم ولی تا خوندم از طرف بسیج یه جوری شدم😒
گفتم ولش کن بابا کی حال دارہ با اینا برہ مشهد😶
خودم بعدا میرم😒
معلوم نیست کجا میخوان ببرن و غذا چی بدن.😑
ولی تا غروب یه چیزی تو دلم تاپ تاپ میکرد.😕
ریحانه خانم برو شاید دیگه فرصت پیش نیاد.
بالاخرہ با هر زوری شدہ رفتم جلو در دفتر بسیج.
یه پسر ریشو تو اطاق بود و یه جعبه تو دستش
-سلام اقا..
-سلام خواهرم و سرشو پایین انداخت و مشغول جا به جایی جعبه ها شد..😶
-ببخشید میخواستم برای مشهد ثبت نام کنم.
-باید برید
پایگاہ خواهران ولی چون الااسلامی هست اسمتون رو توی دفتر روی میز بنویسید به همراہ کد دانشجوییتون بندہ انتقال میدم..
-خوب نه!...میخواستم اول ببینم هزینش چجوریه...کی میبرین؟! چی بیارم با خودم؟!😯
-خواهرم اول باید قرعه کشی بشه اگه اسمتون در اومد بهتون میگیم..
-قرعه کشی دیگه چه مسخرہ بازیه...من حاضرم دو برابر بقیه پول بدم ولی همراتون بیام حتما.😏
-خواهرم نمیشه... در ضمن هزینه سفرم مجانیه
-شما مثل اینکه اصلا براتون مهم نیست یه خانم دارہ باهاتون حرف میزنه...چرا در و دیوارو نگاہ میکنید...اصلا یه دیقه واینمیستید ادم حرفشو بزنه..😑 😤
-بفرمایید بندہ گوش میدم.
-نه اصلا با شما حرفی ندارم...بگید رییستون بیاد..😏
-با اجازتون من فرماندہ این پایگاہ هستم...کاری بود در خدمتم..
-بیچارہ پایگاهی که شما فرماندشین😶 😶 😂
🌸 🌸 ادامه دارد...🌸 🌸
✍ سید مهدی بنی هاشمی
💫
۱.۸k
۱۸ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.